هواسنگین شد.
احساس خفگی کردم؛مانندوقتی که مرا محکم به سینه ات می فشردی و من به سرفه می افتادم!
دیشب بال پروانه ای را کَندم؛درخواب.
وقتی می دویدم موهایم لای شاخه ی درخت گیلاس گیر کرد.تو گوشواره ی گیلاس به گوشم آویختی
وگفتی:" چقدر بهت میاد!" و این زیباترین و آخرین حرف عاشقانه ی تو به من بود.
***
روغن داغ به مچ دستم پاشید.
سوختم.درد شدیدی دارد اماتونیستی،دردمی کشم اما تو نیستی.
***
هواسنگین شد.
احساس خفگی می کنم،مانندظهر تابستانی که درساحل ِداغ وشرجی دریا،مرابوسیدی.
دیشب خوب نخوابیدم ،پروانه بیقراری می کردوموهای بلندم راتاصبح نتوانستم ازلای شاخه درخت گیلاس رهاکنم.
فکر می کنی انتهای این شب مانند موهای گره خورده من ،به شاخه درخت صبح گره خواهد خورد؟!
هوا سنگین شد.
احساس خفگی می کنم ؛مانند روزی که اسپری آسمم تمام شده بود و تو دست و پایت را گم کردی واین زیباترین و آخرین دلواپسی تو برای من بود .
***
در خواب هم درد میکشد: قلبم.
بیچاره کولیِ آواره ای را می ماند که رفتن تو را فهمیده است.
دیشب تو را دیدم ،در خواب .
تو می رفتی من می رفتم.می ایستادی می ایستادم ؛نگاه می کردی من اشک می ریختم .
فکر می کنی انتهای این شب سیاه به صبح گره خواهد خورد تا تعبیر خواب هایم باشی؟
در میان خبرهای مرگ و گرانی و دروغ و فریب به یاد آوردن روزهای باتو بودن زیباست، در مرز عبور از چهل سالگی.
نوازشهای از یاد رفته تو و خواهش های من، گوشواره های گیلاس من وآغوشِ محکم تو.
آرزو می کنم شب باز هم طولانی شود تا موهایم لای شاخه درختی گره بخورد و تو گیلاس بچینی و من لبهایم را با گیلاس سرخ کنم و تو آنها را ببوسی.
من عاشق تو شوم و تو لبخند بزنی.
میدانم این ها تاوان کندن بال آن پروانه ی سفید است که کَندمش و بی قراری هایم ادامه همان بی قراریهای پروانه است. این تو بودی که بال مرا کَندی، گوشواره به گوشم آویختی .
بی قرارم کردی و رفتی و قلبم از روزی که رفتن تو را فهمید کولیِ آواره ای را می ماند که رفتنت را فهمیده است .
دیشب تو را دیدم ،در خواب.
تو می رفتی و
من می رفتم .می ایستادی می ایستادم.
نگاه می کردی و من اشک می ریختم ...
تو رفتی و من ماندم و اشک ریختم واز خواب بیدار شدم .
انتهای شبم به شاخه صبح گره خورده است.
گره موهایم از شاخه درخت گیلاس باز شده است
پروانه مرده است.
گوشواره هایم افتاده.
تو نیستی...