آنیتا
آنیتا
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

کوچ پرستوک

پدر کاش همیشه ماندگار می‌شدیم

می گفت :شهر بدون پرستو،سوت و کور است.

- پرستوکم کوچ سرنوشتِ محتومِ ماست .

تقدیر ماست ؛ارثیه پدرانِ ما.


پاییز بهترین‌فصلِ جست و جوی آینده است .باید از سردی و تنهایی به خورشید سفر کرد.

اگربمانی، سوز بی مهریِ پاییز خشکت می کند.


ولی من ماندن را ترجیح می‌دهم ،رفتن دلتنگی می‌آورد. نباید فرار کنم ،باید بمانم و بجنگم باچنگ و دندان. با گرمای عشق .می خواهم ساکن شهرش شوم. ماندگار شوم.

- پرستوکم ،مهاجرت پرستوها بی بازگشت نیست. برایت قصه ی کولی زیبا و تنها را گفته‌ام که آوارگی اش را دوست داشت؟

نه پدرم .

-کولیِ زیبای سیاه چشمی را دیده بودم که موهایش را به دست باد می سپرد

آوارگی اش برکوله اش، شهر به شهر کو به کو دنبال معشوق مهاجرت می‌کرد و معشوق همیشه در دلش همراهش بود.

اما کولی سنت‌شکنی نمی‌کند ؛بودنش مفهومش به آوارگی است. کولی وحشیِ تنها قرن هاست داستان سرایی می کند.

پرستوکم، ساکنان شهر انسان های کوچکی هستند که آرزوی مهاجرت دارند آنها ممکن است ریشه های قوی داشته باشند اما شاخ و برگ هایشان شکسته است .شهر انسان را کوچک می کند. ترسو می‌کند .مهاجرت آبدیده می کند.


اما پدرم مرد کوچکی نبود ،بزرگی ِ مرد به ریشه است ، به شاخ و برگ نیست.


- پس از هر کوچی غم ها و دلتنگی هایت را به دست باد سپرد ه ای و سبکباروتهی به آشیانه برمی گردی، به سمت خورشید پرواز کرده‌ای و به گرمای خورشید باز می گردی .روحت را با پرواز شستشو می دهی و تنت را پاک می کنی. پاییز را به جستجو ترک می کنی و بهار را به آغاز عشقی دوباره آواز سر می دهی .

تا بوده همین بوده پرستو یعنی مهاجرت به خورشید.


پدر این اولین تجربه ی کوچِ من است .

ترک لانه و عشق باید کار سختی باشد.


-نه پرستو کم، پرواز سراسر خاطره، تجربه و تولد است. زیرِآسمانِ شهر همه چیز هزینه دارد .هرچه تجربه‌ ای سخت تر لذتش بیشتر و با ارزش تر .


پرستوک :خواهم رفت اما بازمی‌گردم می خواهم بزرگ شوم پرواز را رهایی را و خورشید را تجربه خواهم کرد.

حق با توست پدر، شهر آلوده به غم است، سیاه است و کوچک.

زندان شهر پر است ازانسان های کوچکی که پرواز را از یاد برده اند .

شهررا به جستجوی خویش پشت سر خواهم گذاشت.

کوچمهاجرتسرنوشتپرستوداستان کوتاه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید