خب من پنیک کردم
امروز قراره ببینمش درواقع کمتر از 1 ساعتو نیم دیگه و بشدت مظطربم و حس میکنم دارم میرم پادشاه فقید بناپارت رو ببینم
ذهنم داره زیادی هیجان انگیز و بزرگ نشونش میده و متاسفانه عموما برعکسش اتفاق میفته البته خیلی وقتا هم همونی میشه که باید بشه ولی خب به هر حال میخواستم بگم که این من نیستم و بشدت ذوق دارم هرچند ذهنم همچنان این موضوع هارو هم جلوی چشمم میاره که
خیلی قراره بهت اسیب بزنه و قراره بشدت سر بعضی چیزا عصبانیت کنه و منی که الان یک ساله دارم خودمو پاره میکنم قضیه عصبانی شدنمو کنترل کنم و خب تا یه حد زیادی هم موفق بودم این ادم سمی به حساب میاد برای من اما انگار قصد صدمه زدن به خودمو دارم
نمیدونم شاید فقط این علاقه و بی عقلی که دارم انجام میدم حاصل اشنایی به یه ادم جدیده که خب یسری چیزای کوچیک متفاوت و جذاب از بقیه پسرا داشته و در اینده فروکش کنه ذوقم
دلم میخواد باهاش دوست باشم و چیزی این موضوعو بهم نزنه ولی درباره رابطه مطمعن نیستم ینی اصلا فکرشم عجیبه چون ایشون مذهبی تشریف دارن خودشون و خانوادشون و وقتی دوستشی زیاد اهمیتی نداره ولی وقتی وارد رابطه باهاش میشی این چیزا کم کم دارای اهمیت میشن لااقل این راجب رابطه اخیرم که تایم کمی هم نداشت صدق می کرد
بهرحال، تنهام و پنیک کردمو خب بدیش اینه وقتی بهم اهمیت نده و بگیم که همه چی تموم شده هم یجور دیگه پنیک میکنم و حس نابودی بهم دست میده سو
بذار ببینیم چی میشه شاید امروز تونستیم به یسری نتایج خوب در رابطه با ارتباطمون برسیم که جفتمون بپذیریم بدون بحث....
چیزی که بیشتر از همه ازش میترسم و الان به طرز مسخره ای برام مهم شده اینه که یکوچولو اعتماد بنفسم پایین اومده و حس میکنم اگر از نزدیک من خوشش نیاد چی؟ هرچند این عادیه توی اولین دیدار نه؟
خب حدود نیم ساعت دیگه باید گورمو گم کنم بیرون
برام ارزوی موفقیت کنید؟ سوتی اینا ندم و تظاهر هم نکنم صد البته که بتونم به حالت سابق تغذیم برگردم، از خواب دیگه انتظاری ندارم:)