atalanta
atalanta
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

26 آذر

مشخصاً حرفای زیادی درام برای زدن توی این مدت

اما چیزی که واقعاً ذهنمو مشغول کرده، پفته بودم که عاشق نوشتنم، رفتم دنبال یه شغلی که هم بنویسم هم پول دربیارم و با علم سئو مواجه شدم، خیلی عمیق تر و سخت تر از اونیه که فکرشو می‌کردم

بای د وی، افسردگی دوباره در من رسوخ کرده، مدت زیادی بود که این شکلی نبودم، خودمو بیشتر دوست داشتم و همه چیز وفق مرادم بود، نه اینکه بگم خیلی خوشحال کننده صرفاً بابتشون حس ناراحتی نمی‌کردم

یادمه اینجا نوشتم که ناراحتی برام بی معنی شده و حتی نمیدونم چطوری باید ناراحت باشم ولی الان برعکس شد دوباره.

روی رون پام کلی کبودی ریز هست که فک کنم بخاطر کششایی که بخاطر باله انجام میدم، ینفر از دور ببینم فک میکنه خودمو میزنم یا ینفر گرفته به پاهام لگد زده، بدنم هنوز میخاره بخصوص وقتی اون شامپو رو میزنم ولی خب فک میکنم بهتر شدم، هفته دیگه اخرین دوره استفاده ازشه و دیگ باید خوب بشم، اگر نشم باید دوباره برم دکتر و...

اخر این ماه ی مقداری حقوق میگیرم که این خودش خیلی دلگرم کنندس، یسری چیز هارو میتونم پیش ببرم

باید کورس ریاضی فیزیک و مکانیک تحلیلی بخرم

و اینم بگم تصمیمی برای تغییر رشته داشتم که الان کم کم دارم نا امید میشم و میگم بیخیال همین فیزیکو میخونم با همین استادای مزخرف، چرا؟ چون من واقعا عاشقشم و حتی برای درس خوندش ذوق دارم!

اینم بگم که تمام این 37 واحدی که پاس کردم خودخوان بوده و استاد هیچ تاثیری تو پاس کردنم نداشته مگر درسای گروه ریاضی

امیدوارم مصاحبه امروزم اوکی شه واقعا به یه کار نیاز دارم هرچند حقوقش خیلی خوب نیست و چنگ خاصی به دل نمیزنه ولی حداقل از بی حقوقی بهتره و این کارو تا زمانی انجام میدم که توی سئو به اندازه کافی وارد شم، اونوقت فقط توی تولید محتوا فعالیت میکنم که حقوق خوبیم داره

راستی قرصای افسردگیمو ی هفته ای هست شروع کردم و حالم بهتره، هرچند حدود دو ماهه نرفتم پیش ملک حسینی

خلاصه دارم توی گنداب دستو پا میزنم تا یکم کمتر خفه شم

دلم برای مامانم و نگار می‌سوزه دارن توی گنداب مشابه من دستو پا میزنن با این فرق که محتویات گنداب اونا خیلی غلیظ تره

من نمیخوام مثل اونا باشم، این تنها چیزیه که میدونم.

وقتی محمد از ازدواج حرف میزنه حقیقتا شبیه یه جوک میبینم حرفشو، نه اینکارو نمیکنم و از تنهایی و مجرد بودنم لذت میبرم

نه نمیکنم اینکارو، نه تا وقتی که مثل خالم یه ادم خودساخته موفق بشم و وقتی ازدواج میکنم که اگر اون ادم نباشه به تنهایی از پس خودم بر بیام و اینو حداقل تا 27 سالگی توی خودم نمیبینم، راستش من به رشد با هم اعتقادی ندارم، نیاز دارم تنهایی رشد کنم و با یه ادم مث خودم ازدواج کنم و ازونجایی که بهترین رابطم یسالونیم بیشتر طول نکشید نمیدونم 27 ساگیم قراره منو محمد کجای زندگیمون باشیم ولی گویا اون یکم مطمعن تره و مصمم تر

بهرحال اون اهداف و رویاهای منو تو سرش نداره پس قابل درکه اولویتاش با من فرق کنه

اون حس امنیتو ازش میگیرم، امنیت توی هرزمینه ای، حتی حس میکنم واقعا ازش خوشم میاد به طرز باور نکردنی از تک تکلحظات بودن باهاش لذت میبرم و ایچ تایمی نیست بگم داراه واسم تکراری میشه یا الان حالم ازش بهم میخوره و این به نوبه خودش حس جدیدی در منه

باید دید سال دیگم این حرفو میزنم یا نه

در حال حاضر اینکه مراقب خودش نیست داره میره روی مخم و اینکه مدام به خواسته های بقیه بیشتر از خودش اهمیت میده

نمیدونم، وسواس تغذیه داره مخمو از بین میبره، با خودم حس میکنم خیلی چاق و زشتم، شاید تا دو هفته پیش این بدن کاملاً راضیم میکرد، ولی الان دوباره اومده سراغم و مغزمو ازم گرفته، نمیدونم قراره تا کجا پیش برم شاید تا 50 کیلو راضیم کنه که کار سخت و دوری نیست ولی با این بعد روانی که دارم فک میکنم باید تا 40 هم پیش برم، هرچند این چیزا برای برانگیختن دلسوزی خانوادم کافی نیست، کاملا واضحه چرا توجهشونو میخوام

چیزی ک مشخصه اینه ک من امیرعلیو دوس نداشتم صرفا تصگر میکردم ک دوسش دارم، چرا؟ چون ادم با ثباتی بنظر میرسید ک میخواد ب اهدافش برسه

اینارو نفهمیدم و بابت از دست دادنش کلی ب خودم سرکوفت زدم تا وقتی مغانلو اومد و فهمیدم دوس داشتنای قبلی صرفا یسری بت سازی من از ادمای اطرافم بوده، وقتی یکیو دوس داشته باشی موقع بوسیدنش چندشت نمیشه و این حسی بود ک فعلا فقط تونستم با مغانلو تجربه کنم، گویا اونم همینطوره نسبت ب من.

در تمام این دوران ک اهنگ گوش میدادم و گریه میکردم ک امیرعلی دوباره تکرار نخواهد شد، از بوسیدنش حس خاصی نمیگرفتم، موقعی ک بهم نزدیک میشد هم حس خاصی نمیگرفتم

اون ی ادم عادی بود و من خوشحالم ک رفت!


ازدواجتنهاییحساخر ماه‌ی
Im in LOVE with art, book, poem, cosmology maybe?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید