خوابت رو میدیدم
از پشت پنجره نگاهت می کردم
شاد و سرزنده بودی
باگربت بازی میکردی
قبل ازینکه اون دورتر ها تگرگی بباره
کوه ها مثل نبض زمین بتپند و بلرزند و آب رود ها مثل خون لخته بشن
انگار نه انگار چلچله برای بچه هاش میخوند
افسردگی گرفت و دیگه حتی اگرم میخواست صداش خفه شده بود
تو این یک شب خدا هم رفت
رفت اون دوردورا که هنوز آباده خداییش و بکنه
سرزمین مرده و سکته کرده که خدایی کردن نداره
الان خیلی وقته که نشستم بالا سرت و نگاهت میکنم
تو مردی
همه میگن بیخیال این جسم مرده
برو
برو اون دور تر ها که کوه ها آب تو رگ هاشون جاریه
جایی که پرنده ها میخونن
آخه چطور باور کنم تو یک شب همه چی تیره و تار شد
که کاش فقط تیره و تار میشد
من به چشم دیدم
دیدم که اومدن بالا سر جسمت
لباس هاتو یکی یکی دروردن
طلاهات رو دزدیدن و دامن سبز گلدارت و پاره پاره کردن
هر کی از راه رسید بهت تجاوز کرد و رفت
من موندم و تو که هیچی ازت نمونده
من موندم و تنهایی
تا چشم کار میکنه شبه و شب و سکوت
دلم نمیاد ولت کنم
جسمت رو به کی بسپارم
کجا برم بدون تو