ویرگول
ورودثبت نام
خیال نویس
خیال نویسخیال نویس... اینجا تراوش های ذهنم شکل واژه می گیرند.
خیال نویس
خیال نویس
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

دو جهان، یک مسیر شکستنی

کنار هم، پا به پای هم در سکوت قدم می زدیم، دست هایمان کنار هم بود و گاهی به هم برخورد می کردند. بعد از چند ثانیه بدون اینکه حرفی زده بشه انگشت هایش را یکی یکی با انگشت هایم تماس داد و در نهایت دست هایمان مثل آهنربا در هم چفت شدند. درست مثل آهنرباهایی با قطب های متفاوت.

آره، شاید این بهترین توصیفی بود که می شد از من و اون کرد. من و اون دو دنیای متفاوت بودیم اما درهم تنیده و قفل شده بودیم. اون آزاد بود، رها بود، هر کجا می خواست می رفت، هر کاری می خواست می کرد درست مثل یک پرنده ی آزاد و فارغ بود اما من... من آزاد نبودم، رها نبودم. می گفت تو هم پرنده ای درست مثل من؛ شاید من هم پرنده بودم اما پرنده ای در قفس و اون پرنده ای رها در آسمان بود که فاصله زیادی بین ما بود.

ما درست از دو دنیای متفاوت بودیم؛ درست مثل وقتی که می گفت تو سفیدی و من سیاه. دنیای او آمیخته با رنگ سیاه و دنیای من آمیخته با رنگ سفید بود. رنگ سیاه توان انجام هر کاری را داشت اما رنگ سفید... محدود تر از چیزی بود که همه فکر می کردند. اون ماه بود و من خورشید، اون گرگ بود و من بره، اون آتش بود و من آب.

آره، پا به پای هم قدم می زدیم، دست در دست قدم می زدیم بدون اینکه حرفی بین ما رد و بدل بشه اما در قلب من آشوب بود، در مغزم جنگ بود. نمی دانستم اون چی؟ اون هم مثل من وانمود به سکوت و آرامش می کنه و درونش جنگی به پا شده یا واقعا آرومه؟

در همین فکر ها بودم که دیگه نتوانستم، دیگه توانم تمام شد و دستش را رها کردم چون ماه و خورشید به هم نمی رسیدند، چون ربایش بین ما خطرناک بود، چون اون گرگ بود و من بره...

داستان کوتاهنویسندگیادبیاتتضاد
۱۱
۰
خیال نویس
خیال نویس
خیال نویس... اینجا تراوش های ذهنم شکل واژه می گیرند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید