آتوسا آهنگ
آتوسا آهنگ
خواندن ۲ دقیقه·۲ روز پیش

مسابقه پرداخت مستقیم پیمان و ویرگول

این پست برای شرکت در مسابقه ویرگول و پرداخت مستقیم پیمانه که به واسطه‌اش می‌خوام خودم رو به چالش بکشم. 💅🏽

فکر کن پرداخت مستقیم (دایرکت دبیت) یه آدمه؛ این آدم رو چطور توصیف می‌کنی؟

آقای حشمتی مرد دست به جیبی بود. از اون‌ها که قیمت چیزی رو نمی‌پرسن و خریدشون رو انجام می‌دن. یا موقع حساب کتاب که میشه خیلی حال و حوصله چونه زدن ندارن و کارتشون رو می‌کشن. با اینکه خیلی آدم لارجی به نظر می‌رسید، اما حساب و کتابش امروز به فردا نمی‌رسید. اگه روز ایکس از ماه، موعد پرداخت اجاره مغازه‌ش بود، به روز x+1 نمی‌رسید. می‌گفت صاحب ملک بیچاره منم عیال‌واره و باید پول به موقع بره به حسابش. یا اگه قرار بود قسط چیزی رو بده، امروز به فردا نکشیده انجامش داده بود. انگار واریزی‌های زندگیش یه دکمه اتوماتیک داشت و خود به خود انجام میشد. تو بازار معروف بود به اینکه نیاز نیست چیزی رو ازش پیگیری کنی. همه چیز توی اون سررسید قهوه‌ایش نوشته و ثبت شده بود. آقای حشمتی فکر می‌کرد موکول کردن پول مردم به فردا، کفاره داره و کفاره‌ش سر پل سراط یقه‌ش رو سفت می‌چسبه. پس برای خودش دردسر نمی‌تراشید و حساب کتاب مردم رو به موقع انجام می‌داد.


همسایه‌ش بهش می‌گفت حالا حساب بانک رو دیر بده، مهم نیست. جا داره که قسطش تا چند روزم دیر بشه. اما آقای حشمتی با این حرف همسایه‌ش موافق نبود. به نظرش کفاره، کفاره بود و بانک و غیربانک نداشت. همسایه‌ش بهش می‌گفت حالا حساب بانک رو دیر بده، مهم نیست. جا داره که قسطش تا چند روزم دیر بشه. اما آقای حشمتی با این حرف همسایه‌ش موافق نبود. به نظرش کفاره، کفاره بود و بانک و غیربانک نداشت.

آقای حشمتی یه مغازه سر نبش بازار داشت. کار و کاسبیش کساد نبود اما دوست نداشت با مردم دولا پهنا حساب کنه. تو راسته بازار، معروف بود به اینکه جنساش خوش قیمتن و روی قیمت چیزی نمی‌کشه. از نظرش وقتی همه چیز تعرفه مصوب داره، نباید به مردم بد کرد و توی این گرونی یه قرون دوهزار کشید رو قیمت. یه بازار بود و شهرت خوش حسابی آقای حشمتی.

آقای حشمتی دستش تو کار خیر هم بود. زنش می‌گفت تو همیشه توی کیسه‌ت یه چراغ داری که بردنش به خونه روائه و به مسجد حروم. ولی آقای حشمتی گوشش به این حرفا بدهکار نبود. می‌گفت آدم تا می‌تونه و عمرش به این دنیاست باید هر کمکی که از دستش بر میاد به همنوعش بکنه. چون کسی نمی‌دونه فرداش چی میشه. می‌گفت الان که دارم و دستم به دهنم می‌رسه چرا نباید به کسی کمک کنم؟

یه صبح دیگه که کرکره مغازه آقای حشمتی زودتر از همه میره بالا. امروز موعد حساب کتابای مردمه. باید همین که چایی اول صبحش رو خورد بره سراغ سررسید قهوه‌ایشو هرچی بدهی تو تقویم نوشته شده رو راست و ریست کنه.


#پرداخت_مستقیم_پیمان



دایرکت دبیتپرداخت مستقیمپرداخت مستقیم پیمانپرداخت_مستقیم_پیمان
همیشه دنبال کلمه مناسب می‌گردم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید