آوا اسفندیاری
آوا اسفندیاری
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

برادر میخوام

از بچگی به هر کی برادر داشت حسودی میکردم یکی از بزرگ ترین حسرت های زندگیم سقط داداش بزرگ تر از خودم بود البته تقصیر کسی نبود خواست خدا بود به هر حال حسرت شد ... از گفتن جمله ی من داداش میخوام خسته شدم و شروع کردم به سرچ کردن و یادمه شنیدم عنصر باد تاثیر داره رو ارزو های ما به درست بودنش کاری نداشتم فقط برای خدا مینوشتم و تو باد رهاش میکردم, بی فایده بود .

گفتن باید از عنصر اب کمک بگیری ما هم طبق معمول انجام دادیم حالا چطوری؟ نامه بنویس بنداز تو اب یا رود یا جوب ... یکی دو هفته بعد شنیدم داریم میریم بیرون از شهر

+ مامان رود هم هست؟

_اره حتما هست

دیگه جوابی ندادم دویدم سمت اتاقم در و بستم و شروع کردم به نامه نوشتن. صبح شد . رفتیم , تمام مسیر خدا خدا میکردم کسی نبینه نامه رو

رسیدیم و کسی ندید , انداختم نامه رو و رفت حس عجیبی بود انگار اب میگفت نامه ات رو بغل کردم خیالت راحت با خودم میبرمش , + پیش کی؟ _ پیش خدا .

نامه = من برادر میخواهم من برادر میخواهم ... میدانم به درخواست من پاسخ میدهید عالم هستی عالم هستی من برااادرر میخواهم...

فکر کنم خدا کلی بهم خندیده بوده و میگفته دست تو نیست بچه ...

گذشت ... به یه مهمونی تو یه سالن دعوت شدیم همه چی اونجا رسمی بود همیشه, منم دلم نمیخواست برم ولی خب رفتم مثل همیشه و فقط ساکت نشستم تا اینکه دیدم یه اقایی با دو سه نفر از دوستام کنار یک درخت کاغذی یا مقوایی ایستاده و توضیح میده , بیخیال سالن کسل کننده و ادمای مغرورش شدم و از کنار مامانم بلند شدم و رفتم سمت درخت

+ این چیه؟

_ درخت ارزوهاس , هر کی میاد یه چیزی مینویسه و امضا میکنه و چند وقت بعد به ارزوش میرسه و دوباره میاد امضای دوم رو میزنه و میره هر کی فقط یک برگ از این درخت رو میتونه صاحب بشه...

+ پس خودکار و بده, این که همه ی برگه هاش پره!

_ میخوای کناره ارزوی یکی دیگه بنویس

( بقیه همین کارو کردن ولی اینقدر گشتم تا برگ خالی پیدا کردم )

این بار سوم و روش سوم بود , خدایا من یه داداش تپل میخوام دوستت دارم امضای اول.

اگه ده  سال پیش این پروفایل و تو اینستا نمیذاشتم الان عکسی از اون درخت نبود
اگه ده سال پیش این پروفایل و تو اینستا نمیذاشتم الان عکسی از اون درخت نبود

هنوزم امید داشتم هنوزم اگر راهی بود امتحان میکردم ولی نه راهی بود نه روشی فقط تصور میکردم یه داداش تپل دارم و بغلش میکنم اسمش هم طاهاس و از این پسر هایی نیست که با بوس و بغل مشکل داشته باشه همیشه خودش بیاد بغلم کنه.

چند ماه بعد = شب قدر بود بعد از اینکه مراسم تموم شد قران و نگاه کردم و همون صفحه ای که روی سرم بود و خوندم اول صفحه نوشته بود طاها

+مامان امسال یه داداش گیرم میاد اسمش هم باید بذاریم طاها

_ از کجا میدونی؟ اصلا اگه خواهر بود چی؟

+ من میدونم خدا داره میگه خودت ببین سوره طه

_ باشه آوا .

چند ماه بعد خدا داداش دوقلو بهمون داد

حالا چندین سال از اون ماجرا های من با خدا میگذره من یه داداش دارم که اضافه وزن داره اینقدر بغلم میکنه عصبی میشم از بوسه های زیادش کلافه میشم و یکی از اون برادرا که اسمش مهدی بود به دنیا اومد همون روز تولد با دنیا خداحافظی کرد و دایی خاکش کرد .

محمد موند.

+ مامان دیدی میدونستم فقط یک داداش قراره داشته باشم و باید اسمش و میذاشتی طاها

+ خدا زود تر گفت .



اضافه وزنبرادر
کسی که با کامپیوتر سروکار داره و متافیزیک بازه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید