بسیاری از والدین همیشه دلشان می خواهد فرزندان مطابق میل ایشان رفتار کنند و اگر خلاف این باشد، حس می کنند فرزندان به زودی بدبخت می شوند و حاصل این حس ، نگرانی و استرس والدین است. وقتی از خانه بیرون می روند مدام نگران هستند که مبادا دچار لغزش شود و گرفتار معضلاتی چون اعتیاد و رفتارهای ضد اجتماعی شود. از طرفی این صداقت را ندارند که با وی نشسته و به تبادل نظر بپردازند و اغلب با لحنی آمرانه و نگاهی از بالا به پایین با وی برخورد می کنند که نتیجه باز زیاد شدن فاصله بین والدین و فرزند است. اکثریت والدین از بدو تولد همیشه نگرانند. مبادا فرزندشان دچار مشکلی شود و همیشه خود را سپر بلای فرزندان می کنند. حس می کنند این جزو وظایف انهاست که باید فدای فرزندان خود شوند.اگر به زندگی خود نگاه کنیم متوجه می شویم که والدین ما نیز این رفتار را داشته اند منتها از زمانی به بعد دیگر آنها نتوانستند این به اصطلاح وظیفه را درست انجام دهند!! چون از توانای ایشان به دور است. هیچ انسانی وظیفه ندارد مشکلات دیگران (حتی فرزندانش) را حل کند، و اگر خلاف این عمل کند زندگی خودش تباه میشود و در انجام آن وظیفه نیز موفق نمی شود تا جاییکه از خود نشان داده اید حس می کنند شما باید برایشان مشکلات را حل کنید و این عمل شما را نه تنها ایثار بلکه جزو وظایف سازمانی شما می دانند و همین باعث میشود فرزند شما به شدت آسیب پذیر ،منزوی،افسرده و ترسو بار بیاید.
پیدا کردن این وضعیت ناراحت کننده کاری ندارد. در حقیقت ما از کودکی توسط این احساس بزرگ شده ایم. رفتار والدین خودمان همین گونه بوده و به این احساس را القا کرده است که باید برای فرزندان خود را فدا نمود و مشکلات ایشان مشکل شما نیز هست.رسانه های دیداری،شنیداری و نوشتاری نیز همین حس را منتقل نموده اند. بارها فیلم وسریالهای نامناسبی دیده ایم که والدین همیشه خود را سپر بلای فرزندان نموده اند و جالبه در اکثریت اون فیلمها نشان می دهند که فرزندان اصلا قدرشناس ایشان نیستند و چه بسا رفتار زننده ای نیز با آنها داشته اند!!! برداشت مخاطب در انتهای این فیلمها همیشه آزاد است ولی پیامی که باید می رساند متوجه نمی شویم!! حس می کنیم اشکال از فرزندان یا اطرافیان است نه والدین دلسوز و دل سوخته! و من می گویم 100% اشکال همیشه از والدین دلسوز است. دلسوزی و ترحم به نوعی باعث رخوت و تنبلی در طرف مقابل میشود و ایشان حس می کنند اگر مشکلاتی نیز برایشان به وجود بیاید ، هستند کسانی که چون نیروی ذخیره همیشه خود را فدای ایشان و مشکلاتشان کنند برای همین بی مسئولیت بار می آیند و نسبت به افکار و اعمال نامناسب خود احساس مسئولیت نمی کنند! این حس فقط شامل والدین نمیشود! فرزند ارشد خانواده، برادر بزرگتر، خواهر بزرگتر، یا هر کدام از خواهران و برادران یک خانواده نیز می توانند قربانی این حس سراسر غم انگیز شوند! اینکه خود را قربانی خواست دیگران کنیم به معنای این نیست که شما قوی و افسانه هستید. قرار نیست از شما داستان سرایی شود و الگوی دیگران شوید. قرار نیست که نام شما را همین الان نیز به خوبی بیاروند ! بلکه شما را به عنوان الگوی انسان قربانی شده، ناتوان در عزت نفس و پیگیر آرزوهای خود میشناسند و همه سعی می کنند چون شما نباشند!
یکی از دوستان همین مشکل را داشت! ایشان حس می کرد از زندگی خود برای خوشبختی دیگر فرزندان یتیم خانواده گذشته است ولی همیشه کمترین قدرشناسی نسبت به ایشان وجود داشت. این تربیت اشتباه از مادری مظلوم به ایشان رسیده بود. با وجود توهین و تحقیر توسط همسر خویش و اصرار فرزندان به جدا شدن و رهایی از این زندانِ سراسر اندوه و دعواچون قبلاً توسط خانواده خود خلع سلاح شده بود، میگفت (( به خاطر شما تحمل میکنم))!!
سوالاتی که باید از خود بپرسید این است:
· حس می کنیم چقدر در زندگی دیگران موثر هستیم؟
· تا کجا باید معضلات دیگران را حل کنیم؟
· چرا نباید اجازه دهیم خودشان مشکلات را حل کنند ؟
· تا کجا برایشان نقش قربانی را بازی کنیم؟
و....
این معضلات به مرور رنگ و جلوهای تازه یافتند ولی اصل آنها به قوت خود باقی است. تا زمانیکه از حالت قربانی بودن به بیرون نیایید، این مشکلات مداوم وجود دارد و تنها شما هستید که بهایش را می پردازید. باید ایشان را تشنه توضیحات خویش نمایید. به گونه زیرکانه ای در دسترس نباشید و بگذارید قدر شما را بیشتر بدانند. احساسات خود را کنترل کنید و بگذارید فرزندان درد زمین خوردن را تجربه کنند.یقناً اگر مدام دستشان را میگرفتید ایشان حتی میتوانستند راه رفتن را بیاموزند. قدرت انتخاب را همیشه به ایشان بدهید و بگذارید راهی را که خود می دانند درست است را بعد از توضیحات شما ،طی کنند.بگذارید مانند وقتی که می خواستند راه رفتن را بیاموزند،زمین بخورند و دوباره از نو شروع کنند. غیر این باشد یقینا موفق نخواهند شد. به تاریخ بنگرید همه انهایی که به جایی رسیده اند و موفق شده اند پدر و مادر دلسوز به معنای کنونی نداشته اند یا اگر هم داشته باشند پدر و مادر ایشان اجازه داده اند که خود مشکلاتشان را حل کنند. اکثریت آنها یتیم و از نعمت خانواده و والدین محروم بوده اند!! پس چرا فرزندان را به حال خودشان رها نمیکنید تا خود از درون مشکلات راهکار و چاره بیابند و صدالبته موفقتر و راضی تر شوند!
تضادهایی که در زندگی به وجود می آید همیشه باعث پیشرفت میشوند. حتی اگر در راهی که انتخاب کرده ایم موفق نشویم باز هم تجربیات گرانبهایی به دست خواهیم آورد. پس بگذارید اطرافیانتان ( فرزندان یا کسانی که حس می کنید مسئول ایشان هستید) اشتباه کنند، زمین بخورند، دچار ناراحتی و غم شوند و وقتی به شما مراجعه کردند و درخواست کمک کردند و اصرار کردند که کمک شما می تواند مؤثر باشد، آنهنگام نیز سعی کنید کمکی در حد توانتان که به شما کمترین فشار بیاورد به آنها بکنید. اینگونه هم قدردان شما خواهند بود و عزت نفس شما نیز تقویت میشود.
پس دیدیم که تضاد در زندگی عزیزان نه تنها به ایشان بلکه به شما نیز کمک می کند. پس لطفا خود را قربانی نکیند.