تقریبا تمام نقاشیهایی که من میکشم در سبک رئال قرار دارند. علیرغم اینکه در باقی کارها مدام خود را غرق ایدهها میکنم؛ موقع نقاشی کشیدن تنها طرحی مقابلم میگذارم و از روی آن میکشم.
حالا میخواهد رقص سماع باشد یا میلاد مسیح. اما "از بند رها شده" زادهی ذهن من است و سرشار از معنا و هدف. کفشی کثیف و گلی که از بندهای خفهکنندهاش خلاص شده، به رهایی رسیده و اکنون این رهایی از محدودیت و چاچوبها سبب شکوهش میشود.
بندهایی که موج دریا شدهاند و او را به جریان درمیآورند تا تمام دنیا را ببیند و "گِلهایی" که به مناسبت این رهایی "گل" پروراندهاند.
خورشید با افتخار بر کفش کهنه میتابد و او بیش از هر زمانی میدرخشد. همانند انسانی که از بند جهل و نادانی و افکار بیهوده درآمده، موج اندیشههای زیبایش او را میبرند تا بیشتر بیاموزد و سرانجام مغز گِلگرفتهی سابقش شکوفه میدهد...