ویرگول
ورودثبت نام
آیناز تابش
آیناز تابشنویسنده
آیناز تابش
آیناز تابش
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

هیچ‌چیز تغییر نمی‌کند

درحالی که با کفش‌های قهوه‌ای و گشادش می‌دود و نفس نفس می‌زند؛ منظره‌ی خاکسترآلود ایالت رئالیسم رود آبی چشمانش را آلوده می‌کند. کودکان رئالیست و سوررئالیست، بی خبر از همه جا پشت ساختمان‌ها و خانه‌های بزرگ و تجملاتی پناه و دست یک‌دیگر را گرفته‌اند. به یاد چارلی می‌افتد و لحظه‌ای بی‌اختیار می‌ایستد. اکثر بناها از شدت خشم مردم ویران شده‌اند یا آتش گرفته‌اند. کودکی رئالی را می‌بیند که انگشت در خون‌های ریخته‌شده روی زمین می‌زند و گریه‌کنان تصویر پدرش را روی زمین می‌کشد. ادوارد بغض‌آلود و متاثر رد خون نقاشی را دنبال می‌کند و به جسد یک مرد نظامی و رئال می‌رسد، به پدر کودک. دوست سوررئال کودک رئالی وقتی این صحنه را می‌بیند دستش را در همان چاله‌ خون می‌زند و کنار نقاشی دوستش، صورت مادرش را می‌کشد: زنی سورئال و آزادی‌خواه که به دست پدر کودک رئالی کشته شده است. چشمان مرد کلاه به سر با نظاره‌ی این صحنه از شدت قلب درد گشاد می‌شوند و با احساس تهوع شدیدی شروع به استفراغ می‌کند.

ادوارد کلاه به سر

آیناز تابش


کودکزمینمرد
۱
۰
آیناز تابش
آیناز تابش
نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید