شیفت خودشیفتگی بعضیها تمامی ندارد.
آنقدر جا خوردم اضافه وزن پیدا کردم.
آنکه بامش بیش است برفروب هم اجیر میکند.
خواست ک*مر به بار تعهد و وفاداری ببندد؛ آنقدر سنگین بود دیسک گرفت!
طرف از مخمصه در رفت به دیوار خورد.
قهوه را با شکر خو*ردن مثل آن است که بروی قصر مالیفیسنت را بخری و صورتیاش کنی.
زالو در کنار تحصیلات پزشکی انگل بودنش را هم ادامه داده است.
هنگام خو*ردن کله پاچه نوک زبان گوسفند را نگریستم، پر از بع ناگفته بود.
کاریکلماتورها کاریکاتورهایی هستند که در کنار خواندن ادبیات هنرشان را هم ادامه دادهاند!
آنقدر پای لرز خربزههای زندگیام نشستم تا زیر آوار زلزلهاش له شدم.
آموزگارها با کلاسترین قشر جامعهاند.
اگر ماما بودم گاوم را نازا میکردم.
سالی که نکوست از قیمت دلارش پیداست.
استاد ما واقعا افادهایست چون مدام برایمان کلاس میگذارد.
سیما و پیام با یکدیگر ازدواج کردند بچهشان ویدیو مسیج شد!
بادکنک به دلیل بلند پروازی از جاذبه زمین طلاق گرفت.
خامه نویسندهی لبنیات است.
شاعر دیوانه کلم میخورد تا کلمات بر دیوانش بریزند.
مردم طاقچه بالا میگذارند تا دست هر کسی بهشان نرسد.
بادکنک خالیست؛ اما در آن جای سوزن انداختن نیست.
آبزیها هنگام دعوا یکدیگر را گوش ماهی میدهند.
آشپزها وقتی عصبی میشوند همدیگر را تهدیگ میکنند.
اعتقادات سبک مغزها را "باد" این سو و آن سو میبرد.
گوسفندان هرگز چیزی نمیفهمند چون روزشان را با "چرا" شب میکنند.
تنها انسانهای نقدپذیر دنیا فروشندگانی هستند که نسیه قبول نمیکنند.
باید پس گردنی جانانهای نثار کسی کرد که میگوید یک دست صدا ندارد!
رودخانهها را آلوده میکنم تا هیچ پزشکی نتواند روی دست بیمارش آب پاکی بریزد.
شاید سرم اقیانوس آرام است که همهی آبها از آن میگذرد.
دل کچلها که میسوزد "طاس کباب" میشوند.
جوراب قهوهای میپوشم تا پاهایم خواب نروند.
شاخ و شانهای که دولتها روی بوم قدرت میکشند را خون مردم رنگ میزند...
در خشکسالی هیچکس نمیتواند سرش را زیر برف کند.
اگر امروز مگس احمق و مزاحم را کیش نکنی فردا او کیش و ماتت میکند.
در این قحطی اشتغال هیچکس نمیتواند کار دست خودش بدهد.
از حرص موی دماغهای دورم موهای سرم میریزند.
انگار مدیر مدرسهی ما زیستشناس است چون مدام دنبال کلیهی دانشآموزان میگردد.
با برنج ساده تنها میشود رکب خورد.
توقع داشتم دوستانم در مشکلات مانند شیر پشتم باشند؛ اما مثل ماست نگاه کردند.
خشکسالی که شد مردم هر چه داشتند گذاشتند در کوزه آبش را خوردند.
وقتی معلم ریاضی از من پاسخ محاسبات را پرسید، گفتم حرف حساب جواب ندارد.
آیناز تابش