ویرگول
ورودثبت نام
آزاد حلوی
آزاد حلوی
آزاد حلوی
آزاد حلوی
خواندن ۷ دقیقه·۴ ماه پیش

سوژه، اوبژه و مقاومت هستی: جستاری اگزیستانسیال–پدیدارشناختی

سوژه،ابژه
سوژه،ابژه

مقدمه: احساسات ، پلی میان بودن و داشتن

انسان همواره در تنشی میان سوژه و اوبژه زیسته است. ما در جهان با اشیا و با دیگران روبه‌رو می‌شویم و آگاهی‌مان پیوسته تلاش می‌کند این دیگری را به نحوی «برای خود» معنا کند. احساسات در این فرآیند نقش محوری دارند: با عشق، تعلق، مالکیت یا حتی نفرت، ما می‌کوشیم جهان را به قلمرو سوژه‌گی خود بکشانیم. اما این تلاش دو وجه دارد: گاهی ابژه‌ها را به سوژه‌وارگی نزدیک می‌کنیم (سوژه‌سازی ابژه‌ها) و گاهی می‌خواهیم سوژه‌ها را به ابژه تقلیل دهیم (ابژه‌سازی سوژه‌ها). تفاوت بنیادین این دو تجربه در مقاومت است: در اولی، جهانِ بی‌جان پاسخی ندارد، اما در دومی، ماهیت سوژه‌ای دیگری به میدان می‌آید و خیال ما را پس می‌زند. البته باید یک لایهٔ سوم را هم ببینیم: لحظه‌ای که خودِ سوژه خودش را به ابژه فرو می‌کاهد و مقاومت بنیادین رابطه از بین می‌رود. این سه سطح نه‌تنها تجربهٔ فردی ما را شکل می‌دهند بلکه قلب فلسفهٔ اگزیستانسیال و پدیدارشناسی را آشکار می‌کنند. این جستار به همین شکاف می‌پردازد و آن را در پرتو فلسفهٔ اگزیستانسیال و پدیدارشناسی می‌کاود.


سوژه‌سازی ابژه‌ها: وقتی احساسات جهان را زنده می‌کنند

ما در جهان فقط با «چیزها» روبه‌رو نیستیم؛ اشیا درون زیست‌جهان ما حامل معنایی می‌شوند که فراتر از مادیت خام آن‌هاست. وقتی به خانه‌ای حس امنیت می‌دهیم، وقتی یک عروسک برایمان «دوست» می‌شود، یا حتی وقتی خودرویی را «عضوی از خانواده» می‌خوانیم، در حال سوژه‌سازی ابژه‌ها هستیم ، در واقع داریم جهانِ زیسته (lifeworld) خود را می‌سازیم. این اشیا دیگر صرفاً «ابژه» نیستند، بلکه حامل معنایی می‌شوند که ما به آن‌ها داده‌ایم.

این «سوژه‌سازی» در سطح روان و خیال رخ می‌دهد و درون افق زیست‌جهان ماست، نه در ذات شیء. یعنی خانه همچنان یک ابژه است، اما در برای-من بودن، کیفیتی سوژه‌وار پیدا می‌کند. در پدیدارشناسی به این حرکت «افق‌افزایی» یا constitution of meaning می‌گویند: ذهن/آگاهی ما به پدیده معنایی می‌دهد، ولی این معنا به «بودنِ فی‌نفسه» آن چیز سرایت نمی‌کند.

اما باید به این نکته توجه داشت که این دگرگونی ontological نیست، بلکه رخدادی در سطح تجربه است. مرلو-پونتی این را به‌خوبی نشان می‌دهد:

بدن ما و احساسات‌مان، اشیا را در بافت زیسته به‌گونه‌ای دیگر آشکار می‌کنند، اما «بودن فی‌نفسه» آن‌ها دست‌نخورده می‌ماند.

و این‌جا همان تفاوت ظریف رخ می‌دهد: شیء به‌عنوان ابژه مقاومت نمی‌کند. عروسک یا خانه هیچ آگاهی ندارد که معنای تحمیل‌شدهٔ ما را پس بزند. این حرکت یک پروژکشن احساسی است که جهان خاموش را رنگ می‌زند و جهان پدیداری شخصی ما را می‌سازد.


ابژه‌سازی سوژه‌ها: شکست یک پروژه و زایش اضطراب

وقتی این روند را وارونه می‌کنیم و می‌خواهیم یک سوژهٔ زنده – یک «تو» – را به ابژهٔ بی‌جان تقلیل دهیم، با ماهیتی کاملاً متفاوت مواجه می‌شویم. احساسات این‌جا هم نقش دارند: گاهی با مالکیت عاشقانه، گاهی با خشم، گاهی با بی‌تفاوتی. اما پروژه از اساس شکست‌خورده است، زیرا این‌بار طرف مقابل، یک آگاهی آزاد است.

▪️ مقاومت ماهیت سوژه‌ای دیگری

در این‌جا تفاوت بنیادین رخ می‌دهد: سوژهٔ زنده، حتی در سکوت و انفعال، ماهیت خود را آشکار می‌کند. سارتر از «نگاه دیگری» سخن می‌گوید که همیشه پروژهٔ شیءکردن را ناکام می‌کند. حتی اگر دیگری به «چیز» فروکاسته شود، حضور آزاد او مثل دیواری نامرئی عمل می‌کند و نشان می‌دهد این تقلیل یک خیال است، نه واقعیت. این همان لحظه‌ای است که اضطراب اگزیستانسیال متولد می‌شود: آگاهی من با آزادی دیگری برخورد می‌کند.

▪️ از دست رفتن رابطهٔ اصیل

بوبر این لحظه را مرگ رابطهٔ من–تو می‌داند. وقتی دیگری به «آن» فروکاسته شود، فضای زندهٔ میان ما خشک می‌شود. این فقدان، نه‌تنها به دیگری، بلکه به خود من آسیب می‌زند، چون سوژه‌گی من نیز در آینهٔ یک «تو»ی زنده شکل می‌گیرد، نه در برابر یک ابژه.

▪️ لویتاس: دیگری به‌مثابه امر نامتناهی

لویتاس این مقاومت را به سطحی رادیکال‌تر و اخلاقی می‌برد: دیگری همیشه فراتر از قاب من است؛ او نامتناهی است و هر تلاشی برای تقلیلش به «چیز» نوعی خشونت هستی‌شناختی است. در نگاه اخلاقی لویتاس :

در لحظهٔ ابژه‌سازی، من نه‌تنها رابطه را می‌کُشم، بلکه مسئولیت بنیادین خود در برابر دیگری را انکار می‌کنم.

بوبر (I–Thou vs. I–It) و لویتاس بارها روی این تأکید کرده‌اند که دیگری به‌عنوان سوژه، «گریزنده» است و هر تلاش برای شیءکردن او، نهایتاً یک خیال است. من می‌توانم دیگری را همچون ابژه ببینم (برای کنترل یا استفاده)، ولی این تجربه همیشه یک تقلیل(reduction) است و هرگز به ذات او به‌عنوان سوژه نمی‌رسد.

احساسات در این‌جا هم مرزی تعیین می‌کنند: حتی اگر با خشم یا بی‌تفاوتی بخواهم دیگری را «ابژه» کنم، آنچه تغییر می‌کند تصویر من است، نه هستی او. سوژه بودن دیگری از دسترس من فراتر است، چون او خودش را دارد و از هر قاب من فراتر می‌گریزد.

 ▪️ پیامد روانی: زندگی با تصویر

در سطح روان‌شناختی، ابژه‌سازی سوژه باعث می‌شود من به‌جای دیگری واقعی با تصویری خیالی رابطه داشته باشم. این همان چیزی است که بسیاری از روابط وابسته، مسموم یا بیمارگونه را می‌سازد: عشق به تصویری از دیگری، نفرت از تصویری از دیگری، نه مواجهه با سوژهٔ زنده و گریزنده‌ای که همیشه بیش از تصویر من است.

«جهانِ پدیداری» ما محصول پیوند آگاهی و افق روانی است، اما این جهان هرگز تمام هستی را نمی‌بلعد. تو با احساساتت ابژه‌ها را «انسانی» می‌کنی، ولی این یک رخداد درون زیست‌جهان توست، نه دگرگونی ontological  در خودِ چیز. و به همان میزان، با احساساتت نمی‌توانی سوژه را واقعاً به ابژه بدل کنی، فقط می‌توانی «تصویرش» را در روانت تقلیل دهی.


هر دو سمت ماجرا – سوژه‌سازی ابژه‌ها و ابژه‌سازی سوژه‌ها – به یک حقیقت اگزیستانسیال می‌رسند:

  • معنابخشی همیشه درون جهانِ زیستهٔ برای-من رخ می‌دهد.

  • اما هستیِ اشیا و دیگران همیشه «مازاد» دارد که از قبضهٔ من می‌گریزد.

این همان چیزی است که سارتر از آن به «transcendence» یاد می‌کند: دیگران و جهان همیشه بیش از تصاحب و تخیل من هستند.

خود-ابژه‌سازی: وقتی سوژه خودش را خاموش می‌کند

حال اگر این تنش را از سوی دیگری نگاه کنیم، چه می‌شود وقتی یک سوژه خودش را به ابژهٔ دیگری تقلیل می‌دهد؟ این لحظه‌ای است که مقاومت بنیادین بیناذهنیت فرو می‌ریزد.

▪️ حذف مقاومت و سقوط میدان میان

فضای بیناذهنی جایی است که دو آزادی با هم جهان می‌سازند. وقتی یکی از سوژه‌ها خودش را به «چیز» فروبکاهد، این تنش خلاق از بین می‌رود و «میان» به میدان قدرت یا تملک تبدیل می‌شود. رابطه دیگر میان دو نگاه زنده نیست، بلکه میان یک نگاه و یک شیء است.

▪️ خود-انکار وجودی

سارتر این وضعیت را «فرار از آزادی» می‌نامد. سوژه با شیئ‌سازی خودش، وجود خویش را انکار می‌کند تا از مسئولیت و اضطراب آزادی رها شود. این همان ریشهٔ بسیاری از وابستگی‌ها و روابط بیمارگونه است.

▪️ تفاوت ایثار آگاهانه و انکار وجودی

گاهی در عشق، لحظاتی هست که فرد آگاهانه خودش را کنار می‌زند تا جایگاه دیگری را بالا ببرد. این با خود-ابژه‌سازی تفاوت دارد، چون همچنان از آزادی و آگاهی می‌آید. اما وقتی این حرکت ناشی از ترس یا نیاز به گریز از بودن است، به ازخودبیگانگی و فروپاشی رابطه منجر می‌شود.


بیناذهنیت: جایی که مقاومت معنا می‌آورد

intersubjectivity  یا بیناذهنیت در موضوع مورد بحث نقش مرکزی دارد. هوسرل و مرلو-پونتی تأکید می‌کنند که:

آگاهی همیشه در رابطه با آگاهی دیگران شکل می‌گیرد.

این میان زنده، جایی است که من و دیگری با هم جهانی مشترک می‌سازیم. و این رابطه درون یک میدان پدیداری گسترده‌تر رخ می‌دهد؛ میدانی که کیفیت تجربه و شکل‌گیری معنا را تعیین می‌کند، چه در سوژه‌سازی ابژه‌ها، چه در ابژه‌سازی سوژه‌ها و چه در لحظهٔ خود-ابژه‌سازی وقتی تلاش می‌کنم دیگری را ابژه کنم، این فضای مشترک مقاومت می‌کند. حتی سکوت او، حتی حضور بدنی‌اش، این پروژه را به چالش می‌کشد. این همان جایی است که اضطراب اگزیستانسیال زاده می‌شود: برخورد خیال شخصی من با واقعیت آزاد دیگری.

در مقابل، سوژه‌سازی ابژه‌ها چون با جهان بی‌جان سر و کار دارد، این سطح از مقاومت را ندارد؛ این‌جا بیشتر با یک تصویرسازی شخصی روبه‌رو هستیم، نه با برخورد دو آگاهی. همین تفاوت است که نشان می‌دهد چرا رابطهٔ با دیگری همیشه منبع معنا، تنش و رشد است، در حالی که رابطهٔ با اشیا بیشتر در قلمرو خیال و حافظه باقی می‌ماند.

در خود-ابژه‌سازی مقاومت فرو می‌ریزد و رابطه از میدان معنا به میدان قدرت یا انکار وجودی سقوط می‌کند.

سخن پایانی:  راز در شکاف است

احساسات ما می‌کوشند پل بزنند: جهان بی‌جان را زنده کنند، و دیگری زنده را کنترل کنند. در اولی، جهان خاموش است و اجازه می‌دهد خیال ما آن را رنگ بزند. در دومی، آزادی دیگری چون دیواری مقاومت می‌کند و خیال ما را می‌شکند. ما نه می‌توانیم ابژه‌ها را واقعاً سوژه کنیم، نه می‌توانیم سوژه‌ها را واقعاً ابژه کنیم. و حتی وقتی خودمان را به ابژه فرو می‌کاهیم، چیزی از مازاد وجودی انسان باقی می‌ماند که سر برمی‌آورد.همین شکست، سرچشمهٔ معناست. همین ناتوانی دوگانه راز هستی انسانی است: رابطه همیشه بیشتر از خیال ماست، جهان همیشه بیش از مالکیت ماست، و دیگری همیشه فراتر از تصویر ماست.

این تمایز نشان می‌دهد که انسان همیشه در مرز زیستن است: مرز میان جهان شخصی و جهان مشترک، میان خیال و حضور، میان تلاش برای تملک و مواجهه با نامتناهی بودن دیگری. این شکاف میان خیال و مقاومت، میان داشتن و بودن، همان جایی است که آزادی، اضطراب و معنا زاده می‌شود.

پدیدارشناسیرابطهاگزیستانسیالیسم
۲
۱
آزاد حلوی
آزاد حلوی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید