ٱذرخݰ⦕⦖ عـزےزے
ٱذرخݰ⦕⦖ عـزےزے
خواندن ۴ دقیقه·۶ سال پیش

کتاب ها رسید + حکایت انتخاب‌های ما

بالاخره انتظارها به سررسید و کتاب‌های مورد نظر دریافت شد. هــــــورااااااااا. یکم زود قضاوت کردم. این همه میگن فوری قضاوت کردن کار اشتباهیه، اما چه کنم از بچگی نصیحت پذیر نبودم و با حرف حق مشکل داشتم. از آقای دست انداز عزیز هم ممنون بخاطر معرفی کتاب "بعضی‌ها هیچوقت نمی فهمن". خیلی خوبه کتاب به چاپ چهاردهم رسیده. اینم عکس کتاب ها:

و اما حکایت گناهکار و سکه و پیاز و چوب که توی پست قبل قرار شد تعریف کنم:

راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیانِ شکرشکنِ شیرین گفتار و خوشه‌چینانِ خرمن سخن‌دانی و صرافان سربازار معانی و چابک سواران میدان دانش، توسنِ خوشخرامِ سخن را اینگونه به جولان در آورده‌اند که(من خوش سخن نیستم، مربوط به کتابِ امیرارسلانِ نامدار هست) در ازمنه گذشته یه روز یه مَرده (بر خلاف انتظار نمی خوره به نَرده) یه کار خلافی انجام میده(حالا مهم نیست چیکار کرده) و میبرنش پیش جناب قاضی. جناب قاضی هم که اون روز حال خوبی داشته و با زنش دعواش نشده بوده(هشتگ، حال خوبتو با من قسمت کن) برای اینکه یه حالی به مرد گناهکار بده، حق انتخاب‌های مختلفی(بقول امروزی ها آپشن‌های مختلفی) جلو پاش میذاره و بهش میگه که برای پادافره (ایول به انتخاب واژه) این گناهت باید جریمه بشی و 100 سکه پرداخت کنی(حالا این سکه ها به چه مصرفی میرسه به من و شما مربوط نیست)، اما چون بار اولت بوده که چنین رسوایی بار اُوردی، حق انتخاب دیگه ای(بقول با کلاسا آلتِرناتیو[با کلاس تر: آلتِرنِیتیو]) داری که بجاش 100 تازیانه بخوری یا اینکه 100 دونه پیاز(اینم پلان B) بخوری(احتمالا قاضی چلوکباب کوبیده خور بوده).

مرد گناهکارو میارن پیش قاضی
مرد گناهکارو میارن پیش قاضی


مرد گناهکار یه دو دو تا چهار تایی می‌کنه(از قدیم دو دوتا چهارتا میشده) و با خودش میگه که با این وضع نامعلوم سکه و رشد حبابیش(اون زمان هم سکه گرون بوده، حتی با نبود سلطان سکه) پرداخت سکه صرف نمیکنه(سکه رو واسه یه کار دیگه می خواسته، بعدا میگم) و بقول معروف "پوله نه جون که بشه راحت داد" و صد ضربه تازیانه هم درد داره و هم دوا درمونش پول می خواد(با این وعض(وضع) بیمه ها)، پس بهتره که 100 تا دونه پیازو بخورمو خلاص، تازه سیر(منظور سیر خوراکی نیست، منظور رفع گرسنگیه) هم میشم.

مرد گناهکار در حال خوردن پیاز
مرد گناهکار در حال خوردن پیاز


القصه مرد گناهکار به قاضی میگه صد دونه پیاز(با صد دانه یاقوت اشتباه نشه) رو بیار بخورم که کار دارم می‌خوام برم بار بیارم دیرم شده عجله دارم(اگه گفتین واسه کدوم قصه بود؟ آفرین). واسش یه سبد پیاز لاکچریِ درشت میارن(اینجور مواقع همه چیز با سرعت آماده میشه، حالا کافی بود بخوان دوزار پول بدن) و مَرده مشغول خوردن پیاز خام میشه. اولش مشکلی نداشته و حالشو میبرده(خوردن چلوکباب کوبیده واسش تداعی میشده)، اما کم کم آثار اشک و سوزش در چشم و دهان نمودار میشه و چند تا پیاز آخری دیگه طاقتش طاق میشه و با دهن باز و کف آلود دست به دامن قاضی میشه که...بــــــــیــــــــــب... آقا غلط کردم، نمی تونم تحمل کنم، تازیانه بزنین. قاضی هم میگه چون نتونستی پیازو تا ته بخوری(یعنی همه‌اشو بخوری) مجازاتت شامل تخفیف نمیشه و باید 100 ضربه تازیانه رو کامل بخوری(اونم تازیانه‌های قدیم، اوه اوه).

مرد گناهکار در حال چوب خوردن
مرد گناهکار در حال چوب خوردن

جونم واستون بگه، آقاهه رو میارن تو میدون و دو تا قلچماق می افتن به بختشو حسابی می بافنش(بقول جناب خان). آقای گناهکار تحمل میکنه تحمل میکنه تحمل میکنه، اما به ضربه نودم (گفتم نود، راسی داستان فردوسی پور چی شد؟) که میرسه تحملش تموم میشه و داد میزنه جناب قاضی شکر خوردم، بگو نزنن که صد سکه رو با کمال میل میدم.

مرد گناهکار در حال ابراز پشیمانی
مرد گناهکار در حال ابراز پشیمانی

اینجاس که این داستان، ضرب المثل میشه که میگن همه پیازو خورد، هم چوبو خورد و هم پولو داد. حکایت خیلی از تصمیم‌ها و انتخاب‌های ماس. قصه ما بسر رسید غِلاغه به خونش(خونه‌اش) نرسید(شایدم رسیده آمار نمیده).


بَعد نوشت: ببشقید(ببخشید) از پراتنز زیاد استفاده شده، یه سبک نوشتاری جدیده که امروز کفشش(کشفش) کردم(می خوایم یه پست بذارم و توصیه کنم هرکی توی ویرگول می خواد بنویسه حتماً حتماً و الزاماً باید از این روش استفاده کنه و فقط این سبک نوشتاری، سبک درستی هست و غیر از این نوشتن اشتباهه محضه).

بَعد نوشت تر: یه جایی خوندم که میگن مرد گناهکار، با یه کشاورز پیاز کار دعواش شده که این پیاز به چه دردی می خوره که زحمت کاشتشو به خودت میدی. پس حس کنجکاوی و تخیلتون گٌل نکنه و که چه گناهی انجام داده و فکرای بَد بَد در موردش نکنین. مرسی.اَه.

تکمیل نوشت: میگن مرد گناهکار سکه‌هارو واسه مهریه زنش می خواسته که طلاقش بده و بره یه زن دیگه بگیره(زن چلوکباب خور)، اما بعد از اجبار به پرداخت صد سکه، سکه های پس انداز شده برای مهریه رو که هیچ، سکه های کادوی سر عقد زنشم میگیره و کلی هم از اینور اونور قرض میکنه و دو دستی تحویل قاضی میده. همین امر باعث میشه که بِره مثِ بچه آدم بشینه سر خونه زندگیش و نون خشکشو سَق بزنه و فکر زن چلوکباب خور نکنه.

این حکایتو به یه سبک دیگه می تونین از اینجا ببینین:

https://www.youtube.com/watch?v=CJc9ASyAvu0


چهار ساعت بعد نوشت: من که حالم با رسیدن کتاب‌ها و پایان چشم انتظاری و صد درجه بیشتر با بازخوردهای(فیدبک‌های) خوب دوستان گرامی خوب شد. بخاطر همین هشتگ "حال خوبتو با من تقسیم کن" رو اضافه کردم.

حکایتدلنوشتهکتابحال خوبتو با من تقسیم کنطنز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید