ٱذرخݰ⦕⦖ عـزےزے
ٱذرخݰ⦕⦖ عـزےزے
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

گاهنامه دوازده+یکم

توی کتابخونه خانه پدری، دنبال کتابی برای خوندن بودم که اسمی روی جلد کتاب، توجهمو جلب کرد، "فرهاد ارکانی". از همون اوایلی که عضو ویرگول شدم، افتخار آشنایی با جناب آقای فرهاد ارکانی، دوست فرهیخته و بزرگوارو داشتم و همیشه از اطلاعات و دانسته‌های ایشون در زمینه‌های مختلف استفاده کرده و بهره بردم و از جمله معدود کسانی هستن که هرچی بگن، حتی اگه مخالف نظر خودم باشه، قبول می‌کنم و می‌دونم که بدون دلیل چیزی نمیگن. ایشون در زمینه ترجمه، ویراستاری، شناخت موسیقی، گویندگی، فیزیک، فرگشت، و... تخصص ویژه‌ای دارن.

اسم کتاب مذکور "آخرین بنیاد کهکشانی" هست که مجموعه‌ای از داستان‌های علمی تخیلی کوتاهه (ولی یه جورایی مرتبط با هم) و نوشته مشترکیه از ایشون و "ایزاک آسیموف" معروف. نگارش کتاب خیلی روان و دلنشینه و گیرایی زیادی داره. بعد از هر داستان در بخش "پایانه" مطالب علمی رو به زبون ساده توضیح دادن و توضیحات بیشتری در خصوص موارد مطرح شده در داستان ارائه شده و بعدش یه بخش هم به عنوان "پژوهش" داره که باعث میشه کمی بیشتر به موضوع داستان فکر کنیم و مغز و اطلاعاتمونو به چالش بکشیم. داستان‌های کتاب در مورد سفر در زمان، جهان‌های موازی، ارتباط انسان با روبات‌ها، فرازمینی‌ها و... هست. وقتی به این ژانر علاقمند باشید، فیلم و کتاب‌هایی در این خصوص دیدین و خوندین، اما به نظرم زاویه دید نویسنده در این کتاب متفاوته و زمانی که کتاب چاپ شده (سال 1375) بسیار نو و تازه بوده.خوندن مجدد این کتاب واسم یه تلنگر تازه بود و باعث شد دوباره رویاپردازی کنم.

سالها پیش این کتاب رو خونده بودم، اما اون زمان نویسنده‌اش رو نمی‌شناختم، خوندن این‌بار فرق می‌کرد. یکی از خصوصیات جالب کتاب، حس ارتباط برقرار کردن نویسنده با خواننده‌اس. نویسنده با پرسش‌ها، چالش‌ها، نظرخواهی‌ها و... این حسو در خواننده ایجاد میکنه، انگار که نویسنده کنار خواننده‌اس و باهاش صحبت میکنه. زمانی که راه های ارتباطی مثل الان ساده و در دسترس نبود، این موضوع جالب تر و پر اهمیت تر میشه.

همیشه با کسانی که نسبت به تکنولوژی و علوم جدید (خصوصاً اینترنت) حالت تدافعی دارن و بدبینانه بهش نگاه می‌کنن مخالف بوده و هستم. مثلاً میگن با اومدن اینترنت و فضای سایبری (قرار شد نگیم فضای مجازی) فاصله‌ها بیشتر شده و روابط اجتماعی واقعی از بین رفته. اما به نظرم این ارتباط راحت‌تر و بهتر شده، الان با وجود شبکه‌های اینترنتی و فضای سایبری (مثلاً اینستاگرام ملعون) خیلی راحت میشه با افرادی ارتباط برقرار کرد که در قدیم حتی فکرش هم به ذهنمون خطور نمی کرد. مثلا 27 سال پیش اصلاً فکرشو نمی کردم که بتونم با نویسنده این کتاب در ارتباط باشم. یه سری افراد واقعی اطرافمون هستن ولی هیچ نقطه مشترکی باهاشون نداریم، همون بهتر که اینترنت باعث جدایی ما از اونا بشه.

کتاب در سال 1375 چاپ شده و نویسنده در سن 18 سالگی کتاب رو نوشتن. واقعا که دمشون گرم.



این عکس رو از وسط رودخونه زاینده‌رود گرفتم، اون آخر هم که چراغاش پیداس پل خواجو هست. هی روزگار. یه آقایی هم اون وسط داشت بادبادک هوا میکرد. خوشبحالش و چه حس خوبی.


چرا گربه های اصفهان اینقدر توپولی و خوشگلن؟ گربه های خوزستان همه لاغر و پوست به استخون چسبیده. شاید بخاطر همینه که توی داستان موش و گربه عبید زاکانی، پادشاه گربه‌ها از اصفهان و یزد و کرمان لشکر گربه جمع میکنه.

لیکن اندر خفا تدارک کرد
لشگر معظمی ز گربانا
گربه‌های براق شیر شکار
از صفاهان و یزد و کرمانا

این خانم گربهه سه تا بچه داشت هر کدومشون یه رنگ. این بچه گربه سیاهه از همه شیطون تره. راسته که میگن گربه سیاه‌ها جن هستن؟!؟!

تا حالا دوغ گوشفیل خوردین؟ یکم غیرمعمول میاد اما ترکیب مزه نمکی و ترش دوغ با شیرینی گوشفیل خیلی خوشمزه‌ میشه. مغازه‌های خاصی در اصفهان هستن که این ترکیب خوشمزه اما غیر معمولو می‌فروشن. رفتین اصفهان حتماً حتماً امتحان کنین.

اینم سیرابی اصفهان. ظاهر و بوی بدی داره، اما خدایی خوشمزه اس. و پر خاصیت (کی غذارو واسه خاصیتش می خوره؟)

و اما بریونی اصفهان که دیگه چیزی برای گفتن باقی نمیذاره:

عکس بریون قدیمی و واسه چند سال پیشه. امسال قبل از اینکه سفارش بریون رو بیاره، با خودم گفتم که حواسم باشه قبل از خوردن حتماً ازش عکس بگیرم، اما با دیدن بریون عنان اختیار از کفم رفت و....



این عکس مربوط به یه دستگاه گیرنده "سامانه انتقال دانش به موجودات غیر متمدن کهکشانی" هست که تازگی پیدا شده و توی "موزه فرازمینی‌ها" گذاشتن. توضیحات کامل رو بعداً می گم خدمتتون. اسم دستگاه هم به زبان آدم فضایی ها نوشته شده.

وسط نوشت: امان از جوزدگی (با خوندن کتاب)



توی گاهنامه هفتم صحبت از یه روبات شد و طرح اولیه اونو کشیدم. این منظورمه:

حضورتون عارضم که طرحشو نشون خواهرم دادم و ازش خواستم که لباسشو واسم درست کنه، که این شد:

پاه ها و سر و بقیه قسمت هاش مونده که به مرور کاملش میکنم.

فرهاد ارکانیجهان‌های موازیمسافرتکتابعلمی تخیلی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید