با شِکَر زیاد
با شِکَر زیاد
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

از وقتی فهمیدم مریضم و قراره بمیرم ٬ آدم بهتری شدم !

بوی الرحمانم بلند شده بود ٬ شبیه ترکیب بوی گلاب و جوراب تو مسجدا !
ینی هم آدم خوبی بودم ٬ هم آدم بد ! فکر می کنم دلیل بوی جوراب همین بوده !
من زندگی طولانی ای نداشتم ! اما چه کار ها که نکرده بودم !

گاهی جلو آینه از خودم می ترسیدم ! این کی بود دیگه ؟ چرا اینقدر عوض شده بود !!
چه کارهایی که نکرده بود ! چه ریسک ها که نکرده بود !
این آدم جلو آینه خیلی تخـــ ــ .. ببخشید ٬ جرات داشت !


اما حالا فهمیده بود مردنیه ! رفتنیه !

همه دکترا با هم به این توافق رسیده بودن که من مردنی ام !
با این همه دب دبه و کب کبه قرار بود بمیرم !؟

هیچ کدومشون نمی تونستن جلو مرگم رو بگیرن !
نمی دونم چرا رفیقام ازم تعداد روز می پرسیدن !؟ می پرسید چند روز دیگه زنده ای ؟!
من از کجا بدونم ؟! بین ۱ روز تا ۱۰۰۰ روز ! وقتش که مهم نیست ! بلاخره که میمیری !؟

اصلا همه همین مریضی رو داشتن ! اما هیچ کدومشون بهش دقت نکرده بود !

همه مردنی بودیم ! همه هم می دونستیم ! اما بهش دقت نمی کردیم !

من مریض نبودم !‌ من فقط یه روزی ٬‌یه جایی مرگ خرخرمو میجویید !

داستان کوتاهنویسندگیچرکنویسمرگ
لطفا قهوه رو دو تا بکنید ٬٬ بیا رو به روی من بشین٬ تو چشام نگاه کن به جای زُل زدن به فنجونت ! من اونقدرا هم به درد نخور نیستم ! منو دور ننداز !!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید