با شِکَر زیاد
با شِکَر زیاد
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

من مثل چی؟ از پیشرفت تکنولوژی و کرونا می ترسم ! خیلی می ترسما !

یادمه خیلی سال پیش بود ٬ بچه بودم ! نه ! میشه گفت خیلی بچه بودم !
تا اون اندازه که دنیا برام رنگی تر بود ... همه چی رو لمس می کردم و همه چی برام جذاب بود !

از لونه ی مورچه ها تو حیاط پشتی خونمون بگیـــــــــــــر تـــــا برگایی که ریخته بودن کف پیاده رو !

من می دوییدم ٬ فوتبال بازی می کردم ! شبا قایم موشک ! مثه چی می دوئیدم ٬

تو کتابامون بود ؛ یادته ؟؟ می دویدم هم چو آهو ٬ می پـــریدم از لب جوی ...

عین همون شعرای کتابای درسیم بودم٬ که بوی کاغذش هنوز تو مشاممه !!

کنجکاوی و پریدن اینور و اونور کارم بود ٬ می خوام بگم خیلی چیزا فیزیکی بود ٬ لمس کردنی بود !
من زیاد حس می کردم ! زیاد لمس میکردم ! زیاد میدوییدم !

خیلی از اون دوران گذشت و من سن و سالی برای خودم جمع کردم و دیگه دنیا برام اونقدر رنگی نبود !!
دیگه نه مورچه ها برام جذاب بودن ٬ نه لونشون ! از لب جوی هم نمی پریدم !
کم کم دیگه همه چی داشت میرفت تو مانیتور و تلویزیون!
کم کم آدما یاد گرفته بودن به هم زنگ بزنن تا اینکه به هم سر بزنن !!

دیگه عکسا نگاتیو نبودن ! همشون رفتن تو صفحه نمایش ! من اون موقعشم دوست داشتم عکس رو لمس کنم ! نه اینکه تو مانیتور زوم کنم !!


خلاصش کنم ؛ من خیلی می ترسم از پیشرفت تکنولوژی !

من می ترسم ! خیلی می ترسم ! اگه نتونیم دیگه همدیگه رو بغل کنیم چی ؟
اگه قرارامون دیگه همش آنلاین بشه و پشت مانیتور بشه چی ؟؟!؟
اولاش که تماسای تصویری اومده بود یادمه دو نفره بود !

الان چند نفره شده ! من می ترسم ! به نظرت نترسم ؟؟
قدیم می خواستیم دور هم جمع بشیم میرفتیم دنبال هم !! الان سر ساعت آنلاینیم !!


اصن چرا راهه دور بریم ؟ اینستاگرام خودمون ٬ اولاش با پٌست ٬ لحظه ای از زندگیمون رو ثبت می کردیم !

بعدش یه هو با استوری ٬ ساعت هایی از ۲۴ ساعتمون رو به اشتراک گذاشتیم برای دوستای مجازیمون !

بعدشم لایو اومد ! در لحظه زندگیمون رو به اشتراک می گذاشتیم برای دوستای مجازیمون که بخش اعظمشون رو تا حالا اصــــلا ندیــــده بودیم !!

من می ترسم خب ! من می ترسم تعداد دوستای مجازیم از آدمای واقعی بیشتر بشه ! حق ندارم ؟؟

من می ترسم به خودم بیام ببینم توی مانیتور دارم زندگی می کنم !

من دلم می خواد عزیزانم رو به آغوش بکشم !!

پیشرفت تکنولوژی بد نیست ! خیلیم خوبه ! همین الان من دارم حرفامو برای کسایی می نویسم که نمیشناسم ! می تونم نظرم رو بگم بهت با دکمه های بی روحِ کیبردم !
خوبه ٬ عالیه ! همه چی داشت آروم پیش می رفت ! اما این کرونا اومد و کاتالیزور این پیشرفت شد !
چنان سرعتی بهش داد که بچه ها دیگه مدرسه نرفتن !! اگه نسل های بعدی چیزی به عنوان زنگ تفریح تو حیاط مدرسه نداشتن چی ؟! حق ندارم بترسم ؟!؟
من حال نمی کنم اینقدر سریع مجازی بشیم !
من بدم میاد که تبدیل بشم به یه پروفایل مجازی ! من آدمم ! واقعیم ! من یه پروفایل نیستم با چند تا عکس و کلیپ ! :(
من دلم میگیره یکی میمیره پیجش میمونه ! جدیدا هم اینستاگرام برای از دنیا رفته ها هم برنامه داره !!

خلاصه نمی دونم چرا اینا رو نوشتم و نفهمیدم چطور به هم ربطشون دادم !
اما خودمو خالی کردم از این شکایاتم به این دنیای هوشمند در حال پیشرفت...


ببخش با حرفام مخت رو به کار گرفتم !
بهار ۱۴۰۰‌ !


دلنوشتهداستان کوتاهنویسندگیکروناچرکنویس
لطفا قهوه رو دو تا بکنید ٬٬ بیا رو به روی من بشین٬ تو چشام نگاه کن به جای زُل زدن به فنجونت ! من اونقدرا هم به درد نخور نیستم ! منو دور ننداز !!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید