به دنبال جزوه مذاکره بودم.هر سوراخ سنبه ای رو که بگی گشتم اما نبود ولی چیزی که بیشتر از همه پیدا کردم شعرها و نثرهای زیبایی بود که دوستانم لابلای جزوه های مختلف برام نوشتند و خاطرات مختلفی برایم زنده شدند.
شاید چهره آن دوست حتی یه ذره هم یادم نباشه اما شعرش و احساسی که اون لحظه داشتم رو هیچ وقت فراموش نمی کنم.
برخی از آن کلمات نغز رو خواستم باهاتون به اشتراک بزارم.
" عشق است که سر ریز حقایق شده است
زرد است که لبریز دقایق شده است
عاشق نشدی وگرنه می دانستی
پاییز بهاریست که عاشق شده است"
یا
" از پاسخ من معلمان آشفتند
از حنجره شان هر چه در آمد گفتند
اما به خدا هنوز هم معتقدم
از جاذبه ی تو سیب ها می افتند.
یه شعر جالب دیگه
"هر کس به طریقی دل ما...الا تو
من آمدم و دروغ گفتم یا تو
با این همه من هنوز هم می گویم
لا حول و لا قوه الا با تو"
یا
" خاک آمده ام که یار صحرا باشم
ماهی شده ام که دام دریا باشم
نه فکر نکن فرشته بودن بد بود
آدم شده ام که جفت حوا باشم"
یا
" آدم عاشق می شه حوا می گیره
می گن سیب و نگیر آقا می گیره
حالا که گند این کارش دراومد
خدا تاوونشو از ما می گیره"
پی نوشت :دوستم نوشته سر کلاس کارآفرینی هستیم خانم قنبری داره ما رو بازی می ده.ساعتم ده دیقه( دقیقا همین رو نوشته) به یازدهه.سربلند باشی بهاره جونم
امضا گودرزی
۸۷/۰۹/۲۲
امیدوارم همه دوستانم هر جای این کره خاکی هستند،سلامت و سربلند باشند.
ارادتمند
بهاره نوری