ویرگول
ورودثبت نام
بهاری که از سرسبزی جامانده
بهاری که از سرسبزی جامانده
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

things i wish i said

میگن درد و اسیب دیدن ادمو قوی تر میکنه ،

ولی اسیب های من ،منو نابود کرد

این ضربه ها خنده من ، رویاهای من و امید منو دزدید و جاشو به کابوس داد

باعث شد نتونم در برار خطر ها واکنش نشون بدم ، نتونم عشق رو حس کنم

منو به یه روح تبدیل کرد و قلبم رو به خونه ارواح.

من فقط یه بچه بودم و ادم بزرگای دورم مثلا مسئولیت محافظت از من روداشتن.

من فقط یه بچه بودم نیاز نداشتم قوی تر بشم فقط نیاز داشتم حس امنیت و خوشحالی کنم .

من زنده موندم و نجات پیدا کردم ، نه به خاطر درد هایی که کشیدم؛

چون قدرت اینو داشتم که هر روز باهاش روبه رو شم و بگم "قرار نیست منو از بین ببری".





+دوباره به خودت اسیب زدی؟

_چی میشه اگه زده باشم ؟ چیکار میخوای دربارش بکنی؟

خون هارو پاک کنی؟

بهم بگی همه چیز درست میشه ؟

اشکامو پاک کنی؟

بهم گوش بدی؟

بغلم کنی وقتی گریه میکنم ؟

بگی اشکالی نداره و من از پسش برمیام ؟

یا همونجا وایسی و با نگاهت تحقیرم کنی؟

بازخواستم کنی و عصبانی شی؟




میگفت برای توجه این کارا رو میکنی

درحالی که من سعی داشتم کمک بخوام




ولی توکه خوشحال بنظر میرسی

و تو فکر میکنی من جلوی تو قراره از هم بپاشم ؟



من فکر میکردم تو واقعا به من اهمیت میدادی... و اشتباه میکردم



میشه بغلم کنی؟ بدون اینکه خودم بپرسم ازت یا بیام جلو ؟

دلنوشتهداستانتاریکغم انگیزاحساسی
گاهی برای خودم مینوسم و برای سبک کردن روحم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید