خلاصه کتاب از خوب به عالی- جیم کالینز؛ پاسخی به سوال همیشگی چرا بعضی از شرکت های جهشی پیروزمندانه دارند اما بعضی دیگر ناتوان از آن هستند؟
چکیده
جیم کالینز(Jim Callinz) در کتاب پروفروش قبلی خود با عنوان Built to Last(ماندگاری) مولفههای سازنده یک شرکت عالی و چگونگی ماندگاری این شرکتها در مرحله عالی برای مدت زمان طولانی(حداقل 15 سال) را مورد بررسی قرار داده بود. با این وجود یک موضوع همچنان برای او و تیم تحقیقاتیاش جای سوال بود- اینکه چطور یکسری از شرکتهای از مرحله خوب عبور کرده و به مرحله عالی بودن میرسند در حالی که بسیاری دیگر از شرکتها همچنان در مرحله خوب باقی مانده و نمیتوانند رهسپار تعالی شوند؟ شرکتهای خوب چه برنامه ای میتوانند پیش بگیرند که از یک شرکت خوب تبدیل به یک شرکت عالی شوند؟ و ضعفهای بلند مدت را تبدیل به نقاط قوت بلند مدت کنند؟ کالینز و تیمش، معیارهای سختگیرانهای برای شناسایی گروهی از شرکتهایی که توانسته بودند از خوب به عالی جهش کرده و حداقل برای 15 سال در مرحله عالی ماندگار باشند، داشتند. در نتیجه این معیارها تعداد یازده شرکت شناسایی شدند. اسامی شرکتهایی که در این لیست یازده تایی قرار گرفتهاند مطمئنا باعث شگفتی خواهند شد(خبری از برندهایی مثل جنرال الکتریک GE، کوکاکولا و اینتل Intel در این لیست نیست).
اما شگفتی واقعی در آنجاست که در میابیم رهسپار تعالی بودن و به مرحله عالی رسیدن زیاد ارتباطی با انچه شرکت های خوب انجام میدهند تا به مرحله عالی برسند ندارد- و دقیقا به همین دلیل است که بسیاری از شرکت های به مرحله عالی بودن نمی رسند.
شرکتهای در مسیر تعالی چگونه جهش کردند؟
جیم کالینز و تیم تحقیقاتیاش موارد زیر را بعنوان بنچ مارک رهسپار تعالی بودن در نظر گرفتند:
1- از نقطهای به بعد، رشد آنها شتابیافته و در یک دورهی پانزده ساله، ارزششان به طور متوسط سالانه حداقل سه برابر متوسط بازار رشد کرده است.
2- در هر یک از این شرکتها باید مستقل از تاریخچه اش الگوی تعالی نمایان باشد.
3- جهت تمایز شناسایی شاخصه های شرکتهای در مسیر تعالی، هریک از شرکتهای انتخاب شده با شرکت های همسنگ مقایسه شدهاند که هرگز جهش خوب به عالی نداشتهاند(یا اگر داشتهاند، ماندگار نبوده است)
زمانی که شرکت های در مسیر تعالی شناسایی شدند،تیم تحقیقاتی متوجه الگوهای رفتاری در رهبران آنها و همینطور افراد زیرمجموعه آنها شدند. الگوهایی که حاکی از انضباط در افراد، افکار و عمل بود.
افـراد منضبـط
یکی از نتایج شگفت انگیز و در تضاد با استدلالهای منطقی در مورد شرکت های در مسیر تعالی نوع رهبری مورد نیاز برای تبدیل یک شرکت خوب به یک شرکت عالی بود. شاید این تصور رایجی باشد که شرکتهای عالی توسط رهبرانی مقتدر، سطح بالا و دارای ابهتی خاص در شخصیتشان هستند که معمولا در هِدلاین رسانهها هستند و در رده سلبریتیها قرار میگیرند اداره می شوند. اما رهبرانی با این ویژگیها فاقد مشخصههایی هستند که ما آن را رهبری سطح پنجم مینامیم.
براساس این پژوهش رهبری سطح پنجم به بالاترین سطح در سلسله مراتب توانمندیهای مدیریتی اشاره دارد. اگر ویژگیهای مدیریتی را به شکل هرمی در نظر بگیریم، مدیر سطح پنجم در راس هرم قرار میگیرد و مدیران سطوح پایینتر به ترتیب در قسمتهای میانی و قاعده هرم قرار می گیرند.
رهبران سطح پنجم، فروتنی بی حد و مرز خویش را با عزم و شور درونی و تخصص می آمیزد و جاه طلبیهایش را برای شرکت و سازمانش خرج میکند تا آن را به بالاترین موقعیت برساند و بیشتر از آنکه به شهرت خویش بیاندیشد به موفقیت و محبوبیت سازمانش فکر میکند. این رهبران ممکن است در شرکتهایی از صنایع و بخش های مخلتف حضور داشته باشند اما همگی ویژگیهای یکسانی رو در شیوه رهبری به نمایش میگذارند.
رهبری سطح پنجم
زمانی که جورج کِین(George Cain) به عنوان مدیر شرکت Abboti Liboratories انتخاب شد، این شرکت در پایینترین جایگاه در صنایع داروسازی داشت. کِین برای به قدرت رساندن شرکت شخصیت الهامبخشی نداشت، اما ویژگیهای مهمتری داشت: معیارهای الهام بخش. او هرگز تحمل متوسط بودن در هرشکلی را نداشت، خوب بودن به اندازه کافی برای او خوب نبود. کین مهمترین عامل در حد متوسط بودن شرکت را از بین برد. این عامل چیزی جز فامیلبازی و خویشاوند پرستی نبود. او هیئت مدیره و مدیران را بصورت پیوسته مورد بازسازی قرار داد. برای مدیریت کارها را از بهترین افراد در دسترس براساس شایستگی و تخصص و نه ارتباطات خانوادگی و طول دوران مدیریت، انتخاب کرد.
حتما جذابیت رهبری سطح پنج شما را به برآوردی از مدیریان اطراف خود واداشته است، اینکه کدام یک از آنها را میتوان یک رهبر سطح پنج قلمداد کرد؟ برای رسیدن به نتیجهای درست و بدور از حب و بغض و یا سلیقهی شخصی باید بدنبال دستآوردهای شگفت انگیز سازمانی بود که در آنها رهبر داعیه بنام خود زدن اعتبار آن دستآوردها را ندارد.
ابتدا چه کسی... بعد چه چیزی
یکی از پیش فرضهایی که ممکن است بسیاری از افراد در مورد شرکتهای در مسیرتعالی دارند اینست که آنها یک استراتژی ، دیدگاه و مسیری جدید در پیش میگیرند و سپس نیروهای مناسب و متعهد به این دیدگاه و استراتژی جدید انتخاب میکنند.
اما واقعیت در مورد شرکتهای در مسیر تعالی کاملا متضاد است. مدیران این شرکتها در مصاحبههایشان تاکید می کردند که« روراست میگویم که نمیدانم این اتوبوس را به کدام سو هدایت میکنیم؛ اما این را میدانم که اگر افراد نامناسب را از اتوبوس پیاده کنیم و افراد مناسب را در صندلیهای مناسب بنشانیم، میتوانیم هدفی برجسته و ارزشمند برای خود تعیین کنیم.» بنابراین سوال "چه کسی" باید قبل از " چه تصمیماتی، چه چشماندازی، چه استراتژی" باشد. در واقع قبل از شکل گرفتن ساختار سازمان، قبل از تاکتیکها.
حقیقتی ساده
رهبران خوب به عالی سه حقیقت ساده را میدانستند:
چشمانداز عالی بدون افراد عالی راه به جایی نخواهد برد.
شرکتهای در مسیر تعالی، فرهنگ سختگیرانهای دارند. فرهنگی که در آن رهبری سازمان به طور مداوم معیارهای دقیقی در هر زمان و در همه سطوح، بهخصوص در بخش مدیران ارشد بکار میگیرد. سختگیرانه بودن (و نه ظالمانه!) به این معناست که شایستهترین افراد نباید نگران از دست دادن جایگاه خود باشند و باید این امکان برایشان فراهم شود که بطور کامل روی کار خود تمرکز کنند. و از طرف نیز میتواند به معنای عدم درنگ در اخراج نیروهای نالایق باشد. سختگیر بودن در تصمیمات انسانی، بیش از هرچیز به معنای سختگیری در تصمیمات مدیران ارشد و همچنین سختگیر بودن در مورد سه اصل عملی زیر:
1) وقتی تردید دارد استخدام نکنید و به بررسی ادامه دهید( نکته: شرکت باید رشد خود را براساس توانمندی خود در جذب نیروهای کارآمد محدود کند.) هیچ شرکتی قادر نیست بدون اینکه توانمندی خود در جذب نیروهای مستعد را تقویت کند همچنان بتواند بطور پیوسته درآمدهای خودش را رشد دهد. اگر نرخ رشد درآمدهای شرکت از توسعه انسانی شرکت جلوتر است بنابراین آن شرکت نخواهد توانست یک به یک شرکت عالی تبدیل شود.
2) وقتی میدانید که باید تغییری در نیروی انسانی بدهید، اقدام کنید. (نکته: ابتدا مطئن شوید که کسی در جایگاه نادرستی قرار ندادهاید.) لحظهای که احساس کردید باید نیرویی را به شدت کنترل کنید بدانید ستخدام خود اشتباه کردهاید. بهترین افراد به کنترل شدن نیازی ندارند. شاید به هدایت، آموزش، رهبری نیاز داشته باشند اما به کنترل نیازی ندارند. به افراد و نیروهای نالایق تکیه نکنید. ما همه این شرایط را تجربه کرده یا دیدهایم. در سازمان خود نیرویی ناکارآمد داریم و به این موضوع واقف هستیم؛ با این وجود دستدست میکنیم. راههایی را به جز اخراج امتحان میکنیم، به او فرصتی چندباره میدهیم و امیدواریم به بهبود وضعیت. روشهایی را ابداع میکنیم تا ضعف او را تعدیل کنیم و خلاصه دست به هر کاری میزنیم؛ اما جوابی نمیگیریم. وقتی اجازه میدهیم افراد نالایق در سازمان بمانند، در حق افراد شایسته اجحاف میکنیم؛ زیرا آنها خوب میدانند که با سختکوشی خود، ناگزیر بیکفایتی این افراد نالایق را پوشش دادهاند و چه بسا این امر بهمرور سبب شود بهترین افراد سازمان را از دست بدهیم. درنگ نکنید؛ افراد نالایق را از اتوبوس پیاده کنید!
3) بهترین افراد خود را در موقعیت بزرگترین فرصتها قرار دهید، نه اینکه مسئولیت بزرگترین مشکلات را به دوش آنها بیندازید. بسیاری از شرکتها فکر میکنند اگر مسئولیت بزرگترین چالشها و مشکلاتشان را به بهترین افرادشان واگذار کنند، موفق خواند شد از آن مشکلات عبور کنند. این دیدگاه، با وجود اینکه برخی مواقع به کار می آید و این افراد به خاطر توانمندی که دارند مشکلات را از پیش رو برمیدارند، اما در بهترین حالت مدیریت مشکلات است و افراد لایق را از پرداختن به فرصتها باز میدارد. این دیدگاه تنها میتواند شرکت شما را تبدیل به یک شرکت خوب کند. در صورتی که خلق فرصت ها تنها راه رسیدن سطح عالی را فراهم میکند.
تفکر منضبـط
رویارویی با حقایق بیرحم تمام شرکتهای در مسیر تعالی، یافتن مسیرتعالی را با مواجه با حقایق ناخوشایند بیرحم وضعیت فعلیشان آغاز کردهاند. زمانی تلاش صادقانه و مستمر میکوشیم با حقایق روبرو شویم، تصمیمات درست نمایان میشوند. تصمیمات درست بدون مواجهای صادقانه با حقایق ناخوشایند غیر ممکن است.
چرا شرکت Kroger موفق شد A&P را پشت سر بگذارد؟
شرکت چای آتلانتیک و پاسیفیک (Atlantic & Pacific Tea company- A&P) برای نیمه نخست قرن بیستم، زمانی که دو جنگ جهانی و رکود اقتصادی، صرفهجویی را به آمریکاییها تحمیل کرد، الگوی کسب و کار بسیار خوبی داشت: مقدار زیادی خواروبار ارزان که در فروشگاههای سنتی فروخته میشود؛ اما در دوران پر رونق نیمه دوم قرن بیستم، آمریکاییها تغییر کردند. آن فروشگاههایی زیباتر و بزرگتر میخواستند که انتخابهای بیشتری پیش رویشان بگذارد؛ آنها نان تازه، گل، غذای بهداشتی، داروهای سرماخوردگی، محصولات تازه، سرویسهای بانکی و... میخواستند. آنها فقط خواروبار فروشی نمیخواستند بلکه فروشگاههای بزرگی میخواستند که تقریبا همه چیز را زیر یک سقف ارائه دهد.
برای مواجه با حقیقت ناخوشایند در مورد عدم تطابق مدل گذشته و تحول جهانی، A&P فروشگاه جدیدی به نام Golden Key باز کرد، فروشگاهی با سبک مجز که در آن میتوانست روشها و مدلهای جدید را آزمایش کند و از این طریق به نیاز مشتریان پی ببرد. بخشهای نوآورانه جدیدی در این فروشگاه آزمایش شدند و این فروشگاه به ابرفروشگاه مدرن تبدیل شد. در اینجا بود که جواب این پرسشهای خود در مورد اینکه مشتریان چه میخواهند را گرفتند و در نتیجه دریافتند که چرا سهم آنها در بازار رو به نزول رفته و در این مورد چه کار میتوانند بکنند. اما مدیران A&P به فروشگاه Golden Key چه کردند؟! با شگفتی تمام، مدیران شرکت A&P پاسخهایی را که دریافته بودند دوست نداشتند و پذیرش این پاسخها برای آنها دشوار بود در نتیجه فروشگاه را تعطیل کردند.
در این اثنا، در شرکت کروگر روشی کاملا متفاوت تجلی یافت. این شرکت هم در دهه 1960 سعی کرد تجاربی کسب کند و مفهوم ابرفروشگاه را امتحان کند. در سال 1970 شرکت کروگر به نتیجهای انکار ناپذیر دست یافت.: فروشگاه خواروبارفروشی به سبکِ سنتی به زودی باید برچیده میشد. اما کروگر بجای نادیده انگاشتن (مانند A&P) با این حقیقت روبرو شد، آن را پذیرفت و اقدام کرد. یکی یکی همهی فروشگاههای به سبک قدیمی را که در قالب واقعیتهای جدید نمیگنجیدند تغییر داد و یا حذف کرد. کل سیستم، فروشگاه به فروشگاه، شهر به شهر، ایالت به ایالت از نو سازماندهی شد. به نحوی که تا سال 1999 تبدیل به فروشگاه زنجیرهای شماره یک آمریکا شد.
اجازه دهید حقیقت شنیده شود
یکی از اقدامات اولیه در رساندن شرکت از خوب به عالی، ایجاد یک فرهنگی است که افراد فرصت شنیده شدن داشته باشند و نهایتا حقایق شنیده شوند. اما چگونه میشود این فرهنگ را ایجاد کرد؟
· با سوالات رهبری کنید نه با پاسخها رهبری از خوب به عالی به معنای طرح ایده و یا پاسخ انگیزاندن افراد به پیروی از دم مسیحایی شما نیست! بلکه به معنای نشان دادن تواضع برای درک حقایقی است که تا آنها را ندانید نمیتوانید پاسخهایی شایسته ارائه دهید و پس از آن طرح پرسشهایی است که شما را به بهترین دیدگاههای ممکن هدایت میکند.
· درگیر شدن و فعال بودن در بحث و گفتوگو به جای تحمیل عقاید همه شرکتهای در مسیر تعالی تمایل زیادی به گفتوگوی پرشور داشتند. بحث و گفتوگوی آنها موضوعی ساختگی و تشریفاتی و ظاهرسازی نبود که در آن افراد هرچه میخواهند بگویند و پس از آن همه تلاش، در برابر یک تصمیم از قبل تعیین شده تسلیم شوند. این جریان بیشتر شبیه گفتوگوهای علمی هیجانانگیز با افرادی بود که در جستوجوی بهترین پاسخها بوند.
· کالبدشکافی مشکلات بدون سرزنش رهبران در مسیرتعالی بجای بدنبال مقصر گشتن باید نگاهی صادقانه به تصمیماتی که شرکتشان میگیرد داشته باشند. وقتی بدون سرزنش افراد مسایل را بررسی و موشکافی میکنید، مسیر زیادی را به سوی ایجاد فضایی که حقیقت در آن شنیده شود پیمودهاید. اگر در سازمان افراد شایستهای دارید، لازم نیست فردی را مقصر بدانید بلکه باید درصدد درک و یادگیری باشید.
· خلق مکانیزم پرچمهای قرمز در طول این پژوهش هیچ مدرکی پیدا نشده است که نشان دهد شرکتهای در مسیر تعالی اطلاعات بیشتر یا بهتری نسبت به شرکتهای همسنگ خود داشتند. این شرکتها تنها فرصت کافی برای افراد ایجاد کرده بودند تا بتوانند حقایق را بازگو کنند و اطلاعات را بدون واهمه بیان کنند. این مکانیزم میتواند عملکرد یک هشدار به موقع برای مشکلاتی که پتانسیل تبدیل شدن به بحران را دارند داشته باشد.
مفهوم خارپشتی (( روباه خیلی چیزها را میداند؛ما خارپشت فقط یک چیز خیلی مهم را میداند.))
آیزایا برلین در نوشته معروف خود، خارپشت و روباه، مردم جهان را بر اساس یک آموزه کهن یونانی به دو گروه اصلی تقسیم میکند: روباهها. روباه همزمان بسیاری از روشها را دنبال میکند؛ چون جهان را با همه پیچیدگیهایش می بیند. او پراکنده و متفرق روشهای گوناگونی را میآزماید، اما هرگز فکر خود را روی یک مفهوم کلی یا چشمانداز واحد متمرکز نمیکند. از سوی دیگر خارپشت جهان پیچیده را تا حد یک ایده سازمان یافته ساده میکند، او در پی یک قاعده یا مفهوم ابتدایی و کلی است که همه چیز را یکپارچه و منسجم هدایت میکند. جهان هر اندزه هم که پیچیده باشد، یک خارپشت همه فرازونشیبها و تنگناها را ساده انگارانه، خلاصه و به مفاهیم ساده تبدیل میکند. از نگاه یک خارپشت هر چیزی که به مفهوم های ساده او مربوط نباشد بی ربط است. به همین دلیل زمانی که روباه و خارپشت در مقابل هم قرار میگیرند، کسی که همیشه برنده است خارپشت هست.
سه بعد اصلی
آنهایی که شرکتهای در مسیر تعالی را ایجاد کردند، غالبا در دسته خارپشت قرار میگیرند. آنها از آنچه ما آن را مفهوم خارپشتی مینامیم، استفاده کردند تا سازمان خود را به سمت پیشرفت سوق دهند.
مفهوم خارپشتی: مفهومی ساده و روشن ناشین از شناخت عمیق فصل مشترک سه بعد اصلی زیر:
1) در چه زمینهای میتوانید در جهان بهترین باشید؟
این معیار فراتر از تبحر و توانمندی صرف است. اینکه شما در یک زمینه تبحر خوبی دارید، الزاما به این معنا نیست که میتواند در آن زمینه بهترین باشید. برعکس، در زمینهای میتوانید بهترین باشید که احتمالا همان چیزی نیست که هم اکنون به آن مشغولید.
2) محرک اقتصادی شما چیست؟
جهت اشراف بر محرکهای اقتصادی خود، بدنبال مخرجی برای نسبت اقتصادی (مانند سود بر عامل X و یا جریان نقدینگی بر عامل X ) باشید که بیشترین تاثیر را بر اوضاع اقتصادیتان دارد. اگر قرار بر انتخاب تنها یک نسبت باشد که افزایش ان در طول زمان بیشترین تاثیر را داشته باشد؛ مثلا سود بر حسب عامل مجهول یا در بخش اجتماعی گردش مالی بر حسب عامل مجهول، کدام عامل میتواند بیشترین و پایدارترین تاثیر را بر اقتصاد شما بگذارد؟ این عامل مجهول، باید زیرکانه باشد که گاه در نگاه اول آشکار نیست. در عوض در صورت انتخاب صحیح همین عامل، منجر به بینشی وسیع از عملکرد مدل اقتصادی سازمان خواهد شد.
3) شما برای چه کاری شور و شوق دارید؟
شرکتهای در مسیر تعالی بجای انجام هر فعالیتی هرچند در نگاه اول سودآور، بر فعالیتهایی متمرکز شدند که به آنها علاقه داشتند. ایده اصلی در اینجا برانگیختن علاقه و اشتیاق نیست، بلکه کشف شور و شوقتان است. آنها در یافتند که اشتیاق نه تنها قابل ساختن نیست، بلکه همه برنامههای ایجاد انگیزه در سازمان نیز تاثیری در ایجاد اشتیاق ندارند. تنها کاری که میتوان انجام داد پیدا کردن آن چیزی است که منجر به شعلهور ساختن اشتیاق درونی شما و افرادتان میشود.
عملکرد منضبط
فرهنـگ انضبـاط
نتایج عالی پایدار وابسته به ایجاد فرهنگی است که در آن افراد منضبط اقدامات منضبط و در راستای مفهوم خارپشتی سازمان دارند.
شیوههای مرسومی که بسیاری از شرکتها(به ویژه استارتآپها) در مواجه با موفقیت و رشد پیش میگیرند درست عکس این فرهنگ است. همچنان که این شرکتها رشد میکنند به مرور خلاقیت، انرژی و چشمانداز خود را در برابر سلسه مراتب، ساختارها و محدودیتهای بوروکراتیک قربانی میکنند که در نهایت با ایجاد مراتب منجر به از بین رفتن روحیه کارآفرینی نیز میشوند. بنابراین شرکتهای نوآور تبدیل به شرکتهای معمولی میشوند و رو به روند یک شرکت متوسط بودن میگذارند.
در واقع فرهنگهای بوروکراتیک جهت جبران عدم شایستگی و انضباط که در وحله اول از انتخاب افراد نامناسب نشات میگیرد بوجود میآیند. اشتباه اغلب شرکتها قوانین بوروکراتیک را جهت مدیریت تعداد محدودی از افراد ناشایست ایجاد میکنند که منجر به راندن افراد شایسته میشود. با ایجاد فرهنگ انضباط میتوان از این مشکل خود تشدیدگر برحذر بود.
جهت ایجاد چنین فرهنگی باید مراحل زیر را در پیش گرفت:
نه گفتن به شانسهای بزرگ نیاز به نظم و انضباط دارد.
شتابدهندههای فناوری
شرکتهای در مسیرتعالی رویکرد و برداشت متفاوتی نسبت به فناوری و تغییرات فناورانه دارند. این شرکتها از گرایشهای زودگذر و هوس گونه به فناوری های جدید پرهیز میکنند و در عوض در فناوریهایی که بدقت انتخاب کردهاند پیشگام میشوند. فناوری در صورت استفاده صحیح نقش شتابدهنده و کاتالیزور تحول و دستیابی به مرحله عالی را ایفا میکند نه نقش پدیدآورنده را.
انتخاب فناوریهای مناسب
شرکتهای در مسیرتعالی هرگز دوران گذار از خوب به عالی را با فناوری پیشگام آغاز نکردند. آنها دلیلی منطقی داشتند: تا وقتی ندانید کدام فناوریها به کارتان میآید، نمیتوانید بهره خوبی از آن بگیرید. پرسشی که این شرکتها به آن پاسخ دادند، این بود که کدام فناوریها به دردشان میخورد. پاسخ آسان بود: آنههایی که مستقیما با سه دایره فکری مفهوم خارپشت شما مرتبطاند.
چند مثال از شتابدهندههای فناوری در شرکتهای در مسیرتعالی:
شرکت والگرینز در استفاده از فناوری ارتباطات ماهوارهای و فناوری شبکه کامپیوتری پیشگام بود. این فناوریها در ارتباط با ایده فروشگاههای دو نبش، مختص نیازهای منحصر بفرد مردم مناطق خاص، بودند. شرکت والگیرینز در ارتباط به اینترنت حتی در مواجه با تحولات و رقابتهای مبتنی بر فناوری با ملاحظه فراوان وارد حوزه فناوری شد.
افراط در بکارگیری فناوریهای نوین
نوع واکنش یک شرکت در مقابل تحولات فناورانه، شاخص خوبی از نیروی محرکه و میل درونی آن شرکت برای قرار گرفتن در مسیرتعالی است. رهبران شرکتهای در مسیرتعالی که میدانند باید استعدادهای بالقوه خویش را بروز دهند، واکنشی اندیشمندانه و خلاقانه نشان میدهند؛ اما شرکتهای متوسط به دلیل ترس از عقبماندن بدون تامل عمل میکنند و گامهایی لرزان و هراسان برمیدارند. شرکتهای در مسرتعالی هرگز دابیر خود را در راستای عملکرد دیگران تعریف و تبیین نمیکردند. آنها از چیزی سخن میگفتند که دلشان میخواست آن را خلق کنند و بحث اصلی آنها پیرامون این موضوع بود که چطو میکوشند پیوسته معیار جامعی از تعالی را در عملکردهای خود مد نظر قرار دهند.
در مقابل، شرکتهای متوسط واکنشی از روی ترس از عقب ماندن و درک نکردن شرایط نشان میدهند. ترسی که از روی تماشای موفقیتهای دیگران و عقبماندگیشان در آنها ایجاد میشود آنها را وادارد به واکنشهای کور در مقابل تحولات فناوری میکند. بهترین مثال برای این پدیده، در اواخر دهه 1990 اتفاق افتاد. در این دهه حباب فناوری باعث شده بود که شرکتهای متوسط مدام بین طرحهای فناورانه شیفت کنند که هیچگاه پیشگام استفاده از یک فناوری شاخص نیز نبودند.
سازمانهایی که به اصول خود وفادار میمانند و حتی در دوران نوسانات و تحولات بزرگ تعادل خود را حفظ میکنند شتابی را ذخیره میکنند که به نیروی عظیم پیشرفت تبدیل میشود. کسانی که غیر از این میکنند و خود را درگیر پاسخهای بی منطق واکنشی میکنند یا در مسیری نزولی گیر میافتند یا در حد متوسط باقی میمانند.
ایجـاد جهـش
چرخ پرواز و حلقه نابودی
تحولات خوب به عالی اغلب در نگاه نظران بیرونی تحولات انقلابی و دراماتیک به نظر میآیند ولی برای افراد درون سازمان یک فرآیند تدریجی و مرحله به مرحله است. خِلط نتایج شگفتانگیز با فرآیندها(تدریجی و ارگانیک) درک ما را از چگونگی ایجاد تحول منحرف خواهد کرد. شرکتهای در مسیرتعالی هیچ عنوانی برای تحولات خود در نظر نگرفته بودند. هیچ رویدادی برای شروع، هیچ روند اصلی یا عملکرد از پیش تعیین شدهای وجود نداشت؛ حتی برخی مدیران میگفتند تا قبل از پیدایش این تحول نیدانستند که تحولی اساسی پیشرو دارند.
به عبارتی دیگر، در گذار یک شرکت از خوب به عالی، هیچ لحظهی جادویی وجود نداشته است.
دلیل هر تحول خوب به عالی، چیزی نیست جز همان روند تدریجی و البته آگاهانه که شامل شناخت اقدامات لازم برای نیل به بهترین نتایج و اجرای منظم و دقیق این اقدامات.
اثر فلایویل
یک فلایویل بزرگ و سنگین را تصور کنید؛ که بصورت روی یک محور قرار گرفته است. قطر آن حدود 30 فوت، ضخامت آن 2 فوت و حدود 5000 پوند وزن دارد. جهت به چرخش در آوردن آن باید آن را حل بدهید. شروع به حرکت آن آهسته است؛ تلاشهای شما در ابتدا ممکن است تنها چندمیلیمتری آن را جابجا کند. هرچه میگذرد حرکت چرخ آسانتر می شود و شروع به شتاب گرفتن میکند. سپس در نقطهای خاص جهشی در حرکت چرخ اتفاق میافتد و پیشرفتی غیر منتظره اتفاق میافتد و وزن سنگین چرخ به کمک شما آمده و فلایویل سنگین و بزرگ با شتابی بی وقفه به دوران در میآید.
تصور کنید که فردی بپرسد که: (( کدام فشار عظیم بود که موجب این چرخش سریع شد؟))
پاسخی برای این ندارید و این پرسش بی معنی است. در واقع همه فشارها با جمع شده و در فعالیتی یکپارچه در جهتی منسجم این نیرو را ایجاد کرده است.
هریک از شرکتهای در مسیرتعالی اثر فلایویل را در فرآیند گذار خود از خوب به عالی تجربه کردهاند. تلاشهای اولیه تقریبا در هر تحول خوب به عالی غیر قابل پیش بینی بودهاند. با این وجود در طول زمان، با اقدامات منسجم و منضبط بعنوان قوهی پیشران، موفق به ایجاد شتاب و متعاقبا گذار از مرحله خوب به عالی شده است. در ادامه مسیر شتاب ایجاد شده موفقیت پایدار را برای آنها در طول مسیر رقم زده است.
این شرکتها حقیقتی ساده را بخوبی دریافته بودند: قدرت عظیمی در پشتکار، حفظ حرکت و پیشرفت تدریجی و حصول دستاوردهای ملموس بیشتر نهفته است. کافی است به دستاوردهای ملموس، هرچند در ابتدا کوچک و تدریجی باشند، اشاره کنید و نشان دهید که این گامها چطور در چهارچوب یک مفهوم کلی و موثر کارآیی دارند. وقتی این کار را بخوبی انجام دهید که مردم شروع شتاب شما را ببینند و احساسس کنند، آن گاه مشتاقانه پشت سر شما صف میبندند. این حقیقت توسط گروه تحقیق اثر فلایویل نامیده شد.
اجازه دهید فلایویل جای شما حرف بزند. آنگاه لازم نیست با شور و شوق اهداف خود را بازگو کنید. مردم با دیدن شتاب چرخ پرواز، این کلمات را در ذهن تداعی میکنند ((خیلی عالی است، اگر ما به این کار ادامه دهیم، به هرجایی که بخواهمی مررسیم.)) وقتی مردم میان خود تصمیم میگیرند که این حقیقت بالقوه را به نتایج عینی تبدیل کنند، هدف تقریبا به وقوع پیوسته است. مردم در پی این هستند که بخشی از افراد برنده باشند و نتایج ملموس و آشکار تولید کنند.
حلقه نابودی
در شرکتهای همسنگ، شاهد الگویی کاملا متفاوت بودیم. رهبران این شرکتها به جای اینکه روندی ساده و آگاهانه را برای تشخیص اقدامات لازم و اجرای آنها در پیش گیرند، اغلب برنامههای جدیدی راه انداخته بودند و سعی میکردند با تبلیغات زیاد در افراد انگیزه ایجاد کنند؛ اما پس از همه این تلاشها میدیدند که برنامههایشان به نتایجی پایدار نمیرسد. آنها در پی عملکردی تعیین کننده بودند. آنها توانستند فلایویل را به سمتی حرکت دهند، اما بعد آن را متوقف کردند، جهت را تغییر دادند و آن را در مسیری جدید به حرکت در آوردند. این شرکتها پس از سالها این سو و آن سو شدن و از این شاخه به آن شاخه پریدن نتوانستند شتاب ثابتی ایجاد کنند و خود را در حلقه باطلی به نام حلقه نابودی گرفتار کردند.
ترجمه از
https://medium.com/@aniket.ambekar/book-summary-good-to-great-by-jim-collins-e29f5c90c327