یک دورهای رو به خاطر مییارم که تب کارآفرین شدن همه رو گرفته بود. هر کجا مینشستی و با هر کس که باب گفتگو رو باز میکردی، قصد داشت کسب و کار خودش رو راه بندازه و نفرین و ناله بود که روانهی کارمندی میکرد. کارآفرینی فضیلت بود و همگان در پی کسب فضیلت. اما آیا همه میتونن کارآفرین باشن؟ آیا واقعا باید بزنی زیر کارمندی و بری کسب و کار خودت رو پی بریزی؟ شاید هم یه حالتی بین کارمندی و کارآفرینی وجود داره؟
سوالاتی از این دست شاید برای همه ما پیش اومده باشه و شاید هم رفته باشیم دنبال جوابش. من اما زمانی به پاسخ این سوال رسیدم که یه دوره آموزشی با دکتر اخلاصی داشتم و با سه اصطلاح کارمند، کارآفرین درون سازمانی و کارآفرین آشنا شدم. انقدر این مبحث برام جذاب شد که یه مدت طولانی، کلی مطلب در موردش خوندم و الان قصد دارم به سادهترین شکل ممکن این سه واژه رو بشکافم و البته کلی هم برم بالای منبر که اصلا کی گفته کارمندی بده و کارآفرینی فضیلت؟ آیا واقعا جابجایی بین این سه حالت سیر تکاملی شغلی آدماست؟ یا هر کس با شناخت فردی میتونه توی یکی از این جایگاهها تثبیت بشه و پیشرفت کنه؟
ابتدای ماجرا، میخوام از تفاوت کارآفرین و کارآفرین درون سازمانی بگم. فکر میکنم اغلب ما با مفهوم کارآفرین آشنا باشیم. کارآفرین (entrepreneur) خیلی ساده اگر بخواد معنی بشه همون بنیانگذار یک کسب و کاره. کسی که در پی خلق یک ارزش اقتصادی، اجتماعی، محیطزیستی و غیره ایده داره و خودش شخصا اون ایده رو از صفر پیادهسازی میکنه و تمام ریسک مالی و شکست خوردن ایده رو میپذیره.
الان قطعا استیوجایز و بیل گیتس و امثال این بزرگواران اومده توی ذهنتون. این آدما معمولا یه سری ویژگی شاخص و مشترک با هم دارن مثل توانایی رهبری، خلاقیت، انعطافپذیری، تابآوری و غیره. شاید حتی با یکی دوتا کارآفرین واقعی هم توی زندگیتون برخورد داشتید و خودتون بتونید خصوصیات دیگهای براشون نام ببرید مثل هوش هیجانی بالا، توانایی تصمیمگیری و حل بحران.
اما کارآفرین درونسازمانی (intrapreneur) به کی گفته میشه؟ کارآفرین درون سازمانی یکی از کارمندان سازمانه که به واسطه داشتن یه سری ویژگی مشترک با کارآفرین (از نظر شخصیتی) داخل سازمان ایدههای نوآورانه مطرح میکنه و فضا هم بهش داده میشه که درون سازمان اون ایدهها رو پیادهسازی کنه.
مثلا آیا میدونستید که در شرکت گوگل یک پروژه اجرا شده که از کارمندانش خواسته شده 20 درصد از زمان کاری رو صرف فکر کردن به این کنن که "چه چیزی الان واقعا برای گوگل مفیده؟". نتیجه این پروژه، پیدا شدن کارآفرینان درون سازمان بوده. افرادی که ایدههایی داشتن که داخل سازمان و به واسطه سازمان، شدنی بوده و البته نتیجه پیادهسازی اون ایده هم کاملا به نفع سازمان تموم میشده. جالبتر اینه که خروجی این کارآفرینان درونسازمانی در شرکت گوگل مواردی هست که همه ما روزانه داریم ازش استفاده میکنیم: Gmail. بله درسته !! سرویس ایمیل شرکت گوگل ایده یکی از کارمندانش (Paul Buchheit) بوده.
کارآفرین درونسازمانی با کارآفرین یه تعدادی شباهت داره و یه تعدادی هم تفاوت. شباهتهاشون برمیگرده به وجود توانایی رهبری، خلاقیت و نوآوری، انعطافپذیری بالا و قابلیت سازش با تغییرات. اما این دو نفر توی یک مورد با هم تفاوت دارن و اون هم چیزی نیست جز: ریسکپذیری. عموما کارآفرینهای درونسازمانی ریسک کمتری رو میتونن تحمل کنن و گرایششون به ثبات بیشتر از کارآفرینها هست.
کارمند خیلی تعریف سادهای داره. شخصی در سازمان که وظایف از پیش تعیینشده رو باید انجام بده و در ازای خدماتش از ثبات مالی برخوردار میشه. من و احتمالا خیلی از شما که این مطلب رو میخونید قطعا یک بازه زمانی در زندگیتون رو کارمند بودید یا شاید الان هم باشید.
اما تفاوت یه کارمند با کارآفرین درونسازمانی کجاست؟ برخلاف کارمند که صرفا وظایفش در قبال سازمان رو انجام میده، یک کارآفرین سازمانی نگرش کارآفرینی داره و با سازمان طوری برخورد میکنه که انگار خودش بنیانگذارش هست. یک کارآفرین سازمانی دنبال حقوق نیست و هدفش از کار کردن خلق ارزشه. خلق ارزشی که در سازمان نیست ولی کارآفرین سازمانی دنبال اینه که ایجادش کنه.
امروزه روز، خیلی مُده که کارمند بودن رو تقبیح کنن و بگن چیه از صبح تا غروب بشینی یه گوشه و یک سری کار تکراری انجام بدی. همه در تکاپوی این هستن که یه جوری بگن از کارمندی بدشون میاد و دنبال کسب و کار خودشون هستن. این در حالیه که اگه از نسل گذشته (baby boomer) میپرسیدی بهترین کار دنیا چیه؟ جوابت کارمندی بود چرا که اون نسل دنبال ثبات بوده و هست. هنوز هم که هنوزه خیلی از والدین آرزوی یه شغل دولتی برای فرزندانشون رو دارن. این مثال رو از این جهت زدم که بگم اونچه در یک بازه زمانی فضیلت محسوب میشه ممکنه در بازه زمانی دیگهای ارزش خودش رو کاملا از دست بده. پس باید این ذهنیت رو کنار زد که کارآفرینی فضیلت محسوب میشه و کارمندی یه عمل بیارزش. اگه کارآفرین، کارمند یا کارآفرین درونسازمانی، هر کدوم رو که بخوایم حذف کنیم، میبینیم یک جای کسب و کار حسابی لنگ میزنه. پس بیخیال این که چی الان رواج داره و مردم دنبال چی هستن، وقت بذاریم و خودمون رو بشناسیم.
فضیلت واقعی اینه که بدونیم ما کی هستیم، چه خصوصیاتی داریم، دنبال چی هستیم و باید کجا قرار بگیریم. فضیلت به معنای راستین یعنی من، ما، شما در جای درست خودمون باشیم. اگر ریسکپذیریم و پر از ایده، بریم سراغ کسب و کار خودمون؛ اگر نمیخوایم ریسک کنیم ولی ذهنمون سرشاره، بریم دنبال کارآفرینی درون سازمان؛ و اگر از ثبات لذت میبریم و مقصد آخرمونه، یه کارمند فوقالعاده باشیم. راهش چیه؟ خودشناسی و تجربه. برای شناخت خودمون وقت بگذاریم و انواع مختلف کارها رو تجربه کنیم. اینم یادمون نره که این سه حالت شبیه یه طیف هستن که از یک طرف به کارمندی و از طرف دیگه به کارآفرینی ختم میشه. یادمون باشه ما میتونیم توی این طیف جابجا بشیم. کارمندیم و میشیم کارآفرین سازمانی یا کارآفرین سازمانی هستیم و میریم پی کسب و کار خودمون. مهم اینه جایگاه درست خودمون رو پیدا کنیم.