Ahmad Reza
Ahmad Reza
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

در اولین جلسه خوانش داستان امیلیا چه گذشت؟

در چهارمین جلسه ایکه با بچه های خوب دبستان داشتم ، برای اولین بار شروع به خواندن داستانی کردیم تا بتوانیم در مورد آن گفتگو کنیم. خواندن داستان باغچه امیلیا الیکات و استفاده از روش سه سوال برای شروع بحث.

قسمت سخت کلاس دقیقا جایی بود که قرار بر خواندن متن داستان توسط بچه ها بود. بچه ها مخصوصا عزیزان سال دوم در روخوانی داستان مشکل داشتند و از انصاف نگذریم خود داستان هم کلمات سخت کم نداشت. بعضی ها اصلا نمی توانستند بر متن تمرکز داشته باشند و مدام حواسشان پرت این طرف و آن طرف می شد. اما برخی هم به خوبی دنبال می کردند.

نکته جالب این بود که یکی دو نفر که کتابخوان بودند ، زمین تا آسمان در روخوانی با بقیه فرق می کردند. به نظرم باید برای کلاس دومی ها معلم خود داستان را بخواند و یا تدبیر دیگری اندیشید تا کند خوانی عده ای موجب بی صبری دیگران نشود. البته که روخوانی هم خود هدفی در کلاسهای فبکی هست. شاید هم بتوان از افراد خواست تا یکبار داستان را صامت خوانی کرده و سپس افرادی که تمایل دارند ، بلند بخوانند.

قسمت خوب و روان کلاس پس از داستان و در طرح سه سوال بود. بچه ها تفکررات خود را از داستان به همراه موافقت و مخالفت ها بیان می کردند. اینجا فهمیدم که بعضی ها خوب داستان را فهمیده اند و برخی تا حدودی و عده ای هم بسیار کم. یکی از بچه ها پرسید چرا خانواده امیلیا در ایتالیا بودند در حالیکه در داستان خانواده دنا تیمپونی را اشاره می کرد. موافقت ها و مخالفت ها با تجربه های افراد گره می خورد. یکی می گفت با کاشتن کدو مخالف هستم چون بدم می آید و دیگری قسمت مرغ های امیلیا را دوست داشت چون خودش حیوان داشت.

در ابتدا بسیاری از بچه ها نمی دانستند که موافقت و مخالفتشان باید با یک عمل باشد و گاه در مورد احساسات یا وقایع بود. به مرور این مورد نیز برای آنها بیشتر روشن شد.

در قسمت موافقت ها به زیبایی به کمک همسایه ها ، چای دادن به امیلیا و ... اشاره کردند و در قسمت مخالفت ها یکی از آنها گفت با جمله تیمپونی که گفت زندگی سخت است مخالف هستم. گفتم چرا ؟ گفت چون اینقدرها هم زندگی سخت نیست و می توان راحت زندگی کرد.

در قسمتی هم صدرا با نداشتن پدر و مادر مخالف بود و برای امیلیا ناراحت. بعد بحثی را داشتیم در مورد پدر و مادر دوم. او می گفت اصلا نمی توان با آنها زندگی کرد. یکی دیگر از بچه ها مخالف او بود. ملاک هایی مثل میزان محبت ، مدت زمان بودن در کنار هم و متولد شدن را یافتیم که می تواند مادر و پدری را مورد پذیرش قرار دهد.

فبکفلسفه برای کودکانداستانکودک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید