از اینکه توی دهه سوم زندگیم قرار دارم خرسندم، حتی از سربازی رفتنم راضیم، در واقع چون فعلاً حالم خوبه یا به قول اساتید در صلح با خود و جهان به سر میبرم تمام گذشته ام و اعمالم درست به نظر میرسه و تمام آینده برام مثل یه رویای زیباست که به زودی محقق میشه ( بوی تند بودیسم به مشامم میرسه شمام همینطور؟)
حس میکنم گنج بزرگی رو پیدا کردم، خیلی وقت نیست که سرباز شدم، حوالی چهار ماه میشه، اما شغلی که عاشقشم رو تو این دوران کشف کردم، نوشتن و نویسندگی؛ کاری هر روز و به مقدار زیاد انجام دادم اما صرفا به این علت که نمیتونستم از این راه پولدار بشم هیچ وقت به عنوان شغل ندیدمش اما گذشت ایام و بلوغ فکری(شایدم خنگ تر شدن) بهم فهموند که زندگی درست از راه احترام به خود و علایق میگذره.
من نویسندگی رو دوست دارم به خاطر آزادی زمانی و مکانی که به همراه خودش وارد زندگیم میکنه.اینکه هر شهری بخوام میتونم زندگی کنم و هر ساعت که بخوام میتونم کار کنم (میبینم روزها و ماه هایی رو که دوازده ساعت در روز کار کنم) از سرخس تا توسکانی، از مسکو تا پیونگ یانگ و از اُسلو تا بارسلون هرجایی که بخوام و بتونم.
اگر بگم این اولین شغلیه که دوستش دارم و حاظرم بدون دریافت پول هم انجامش بدم اغراق نکردم؛ تمام شغل های قبلیم، از کار تو بقالی تا کارگاه تولیدی و تور گایدینگ و مدیریت هتل، همه و همه رو به خاطر دلایل مادی انجام دادم و شعارم این بود؛ کار میکنم تا پول دربیارم و تو اوقات فراغتم میرم سروقت کارایی که دوست دارم اما اخیرا برام با کیفیت زندگی کردن مطرح تره تا صرفا مال و منال جمع کردن(مگه چند سال زنده ایم؟)
اوضاع زندگیم، طرز تفکرم و علایقم عوض شدن، گرایشی که به عرفان پیدا کردم منو سوق میده به سمت فعالیتی که ازش لذت ببرم و مگه اینهمه کوچ و مربی موفقیت نمیگن برو دنبال کاری که دوستش داری؟ خب این از من حی و حاظر امدم دنبال کار مورد علاقم، این انتخاب جرئت میخواست، افتخار میکنم به خودم که جرئتش رو داشتم که خود واقعیم باشم و برم سراغ کاری که ازش لذت میبرم فقط مسیر کمی گنگ، تاریک و ترسناکه و این بهاییه که بابت لغو بردگی خود باید پرداخت کنم.