کیمیا قاسم پور
کیمیا قاسم پور
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

فرشته کوچولو _ پارت ۸

فرشته
فرشته

از پشت درخت بید اتاق سعید را دید زدم. چراغ بالکن روشن و پنجره بود. چپ و راستم را نگاه کردم کسی دیده نمی‌شد. همه‌جا سوت و کور. سنگی ریز برداشتم و قبل از اینکه کسی سر برسد، نشانه گرفتم. اولی سر از درخت بید مامان در آورد. دومی، سومی و چهارمی بالاخره به شیشه خورد. نشماردم اما تا به خودم بیایم، ده تا سنگ پرت کردم. بالاخره پرنسس سرش را از سوراخ بیرون آورد.
کمی گیج به اطراف نگاه کرد. در تلاش بودم که من را ببیند؛ اما گردن درازش به چپ و راست می‌چرخید و از من عبور می‌کرد. بعد از اینکه کلی در هوا دست‌وپا زدم، چشمش به این سمت کشیده شد. کمی خیره بود. جوری که انتظار نداشت بردارش را دوباره ببیند.
با اشاره دست گفت: «چی می‌خوای؟»

داد زدم: «در رو باز کن دستشویی دارم»

به تیر برق اشاره کرد: «نمی‌شناسم، ولی اونجا کارتو بکن. چرا منو بیدار می‌کنی این موقع صبح؟!»

با اخم به صورتش زل زدم و سنگی کوچک به طرفش انداختم. از بیخ گوشش گذشت و داخل اتاق رفت.
داد زد: «هووو چه مرگته؟ برو دیگه» و به طرف اتاق برگشت.
بی‌هدف سنگی دیگر انداختم که به خانه همسایه رسید و دادی از آن سمت به هوا رفت. برخلاف میل باطنی به التماس افتادم: «جان همدیگه در رو باز کن. ریخت. تو که نمی‌خوای جلو در رو به گند بکشم یا ماشینت رو ..»


سلام دوستان خوبم. برای خواندن ادامه قسمت هشت و قسمت‌های دیگه فرشته کوچولو در کانال‌ تلگرام من عضو بشید. لینکش رو داخل بیو گذاشتم. از این به بعد فعالیتم در تلگرام بیشتر هست. یک داستان کوتاه خفن و متن‌های جدید نوشتم که همگی رو در تلگرام قرار دادم.


با عشق❤️با عشق❤️

داستاننویسندهتلگرامطنزتولید محتوا
یک عدد نویسنده هستم و علاقمندم قصه‌های خودم رو با شما شریک بشم. در ضمن خوشحال میشم کانال تلگرام منو دنبال کنید⁦◀️⁩https://t.me/kimia_write ?????
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید