بگذارید از یک مثال واقعی شروع کنم؛ چندین سال قبل یکی از ارگانهای مهم دولتی و سیاسی در مدیریت روابط عمومی و رسانهای خود دچار بحرانی خاص شد و از بنده خواسته شده به عنوان مشاور در جلسهای حضور پیدا کنم و با چند مهندس و مشاور آن ارگان برای راه برونرفت از بحران رایزنی کنم.
برای اینکه اوج بحران را متوجه شوید باید بدانید کار به جایی رسیده بود که مدیر خبره مجموعه شخصا درگیر و وارد عمل شده بود و کار به جایی رسیده بود که یکی از اصلیترین مهرهها و مشاورینش را مستقیما با بنده وارد مذاکره کرد، درحالی که ۱۹سال بیشتر نداشتم.
وقتی در آن جلسه حاضر شدم متوجه شدم بحرانی که از آن صحبت میکنند چیست: نیاز به یک وبلاگ خبری خیلی خیلی ساده که بتوانند مطالب و محتوای صوتی-تصویری را در وبلاگ قرار دهند. همین! واقعا همین!
یعنی طراحی و پیادهسازی یک وبلاگ ساده در یک ارگان دولتی مهم و حساس از لحاظ سیاسی و استراتژیکی بحرانی به وجود آورده بود که برای انجامش شخصا مدیر خبره مجموعه و قویترین مشاورینش درگیر شده بودند.
در آن لحظه اول جلسه که فهمیدم قضیه چیست با خودم گفتم محال است چنین وبلاگ سادهای بتواند برای این ارگان و مدیر بحران ساز باشد و احتمالا استثنائا درگیر آن شدهاند و مابقی کارهایشان به خوبی پیش میرود.
بعد از آن کم کم که به خاطر دانش فنی که داشتم در ادارات و موسسات مختلف دولتی و خصوص، نظامی، سیاسی و امنیتی به عنوان مشاور و ناظر وارد شده و کارها را از نزدیک دیدم، متوجه شدم مملکت یک چیز مهم کم دارد، مدیر و مدیریت و مدیر. همه این ارگانها و موسسات دولتی و خصوصی دچار چنین بحرانهای سادهای هستند.
ارگان شاهد مثال من مدیر واقعا کوشا و خبرهای داشت، اما زیردستهای این مدیر حتی الفبای اولیه مدیریتی را بلد نبودند، به همین خاطر بحران از لایههای پایین و زیرین آرام آرام بزرگ شد و به سمت بالا شعله گرفت.
نکته اول: افراد کاربلد در راس مجموعه نبودند یا اگر کار بلد بودند از مدیریت هیچ درک و شعوری نداشتند.
نکته دوم: افرادی درون مجموعه بودند که قطعا و عمدا نمیخواستند کار وبلاگ جلو رود و میخواستند با دانش ابتدایی که دارند خودشان وبلاگ را به دست بگیرند و دهبرابر هزینه طراحی یک وبلاگ ساده را فاکتور کنند، برای همین با نکته نظرات بنده دائما مخالفت میکردند و راههای درست را پس میزدند
نکته سوم: مدیر خبره و کوشای ما خارج از مجموعه یک مشاور قوی بیطرف نداشت.
نکته چهارم: درون مجموعه قطعا و عمدا عدهای نمیخواستند کار کنند، هیچگونه کاری، صرفا میخواستند صبح تا ظهر در اتاقشان بنشینند و آخر ماه واریزی حقوق داشته باشند.
هیچگاه حتی در بدترین شرایط ممکن نمیتوانستم تصور کنم که تلگرام (یک پیامرسان رتبه ۳-۴ جهانی)، میتواند آنقدر مهم باشد که دغدغه اصلی مجلس، دولت، مردم و به صورت کلی کلِ نظام باشد.
کمی فکر کنید! یک پیامرسان ساده، خیلی ساده -که تشکیل شده از یک فرد با چند کارمند- بتواند فکر و ذکر یک کشور ۸۰ میلیونی باشد با آن کپکپه و دبدبه، نظام و ملتی که در استراتژیهای خودشان مبارزه با استکبار و ظلم جهانی دارند. باورتان میشود که این ملت و ۸۰ میلیون جمعیت این کشور مستقیم یا غیر مستقیم با این پیامرسان -یک مدیرش و چند کارمندش- بازی خورده و دغدغه مهمی برایشان اتفاق افتاده؟
روزی که تلگرام تماس صوتی خودش را فعال و اعلام کرد دو مزیت اساسی دارد؛ یکی تماس امن و دیگری حجم و هزینه مالی بسیار پایین داده، شستم خبردار شد که تا چند روز آینده فاتحه قضیه خوانده است، آن هم از جانب دو مجموعه؛ یکی مجموعههای نظامی و امنیتی که کار برایشان سخت است و دیگری اپراتورهای موبایل. هردوی این مجموعهها حیثیت و اقتدارشان را در خطر دیدند، مجموعهِ اول دیگر نمیتوانست شنود کند و مجموعه دوم نمیتوانست پول مردم را کیسه کند و بالا بکشد.
هر دو مجموعه از عدم قدرت و وجود جهل خودشان نسبت به جامعه جهانی، تکنولوژی و جهان مدرن رنج میبرند، هر دو اگر بخواهند مشکل نشت شیر آب خانهشان را حل کنند، یا درخواست قطع انشعاب آب خانهشان را میدهند و یا فلکه آب را میبندند، حساب کنید آن وقت چه فاجعهای رخ میدهد، یک خانواده نیاز به ظرفشستن دارد، استحمام، حتی قضای حاجت، این آخری خیلی مهم است؛ چون فرض کنید اهالی خانه قضای حاجت کردهاند و آب قطع است باورتان میشود، قضای حاجت کنید و آب قطع باشد؟! بعد چه میشود؟ بحران پیش میآید؛ برای فرزندان خانواده، والدین، مهمانها، همسایگان و همینطور این بحران به طرف بالا شعلهور میشود. برای چه؟ برای اینکه یک نفر انسان فهیم، مجرب و با شعور در خانه نبود که نشتی شیر آب خانه را با یک واشر، نوار تفلن یا حتی عوض کردن شیر حل کند.
در این وسط دقیقا عین مثالی که در مقدمه زدهام چهار نکته وجود دارد:
۱. افراد کاربلد در راس مجموعه مملکت و نظام وجود ندارند، یا اگر وجود دارند مدیر نیستند.
۲. یکسریها عمدا و قطعا قصد توقف و حتی عقبگرد نظام و مردم را دارند، واقعا میخواهند دغدغههای مردم از ایدئولوژی به سمت یک قضیه مبتذل و مستهجن و خندهدار سوق پیدا کند؛ «یک پیامرسان!». از رئیسجمهور محترم گرفته که در رویاهایش دوست نداشت به عقب برگردد، تا مردم که با رای دادنشان نشان دادند که توهم دارند که دوست ندارند به عقب برگردند.
این گروه دوم حساب کنید که چه پولهای مستقیم و غیر مستقیمی به جیب میزنند، از هزینه فروش فیلترشکنها گرفته تا به دست آوردن بودجهها و وامهای میلیاردی برای بومیسازی همه چیز. این افراد دانسته دست به ابتذال مفهوم مقدس بومیسازی میزنند. این افراد اگر جنگی متوجه مملکت شود با این شعار که مملکت بعد از جنگ نیاز به تکنسین دارد، خودشان و کل ایل و تبارشان را خارج نشین میکنند و مردم را کیسههای شن در نظر میگیرند که وظیفه دارند چندسالی جلو تیربار بایستند و خاک مملکت که نانوشته ملک طلق عزیزان خارج نشین است یک وجب هم کم نشود.
۳. اگر خدای ناکرده و احیانا مدیر خبره و کوشایی داشتهباشیم آنقدر افراد درون نکته ۱ و ۲ قدرت دارند که نمیگذارند یک جوان متعهد و مقید به ارزشهای انسانی به لایه مشاور این مدیر برسد.
۴. این عرصه برای آنهایی که قطعا و عمدا قصد ندارند کار کنند عالی است، ممکلت را گروه ۲ میگردانند، و اینها در این رودخانه زلال شروع میکنند به شنا کردن میکنند، شاید هم بر فراز قلّهها و درّههای مملو از برف! اسکی کنند.
اینکه بومیسازی شوخی بیش نیست و دعوا را سه گروه راه انداختهاند:
۱. گروهی که میتوان به انحصار گفت «دولتیها»؛ عاشق این خبرها و خبرسازیها هستند -و باید افراد حیطه سیاست خودشان تحلیل کنند که چرا دولت فعلی عاشق خبر است-، حتی خبری که در آن به دولت فحاشی شود.
۲. عدهای که قصد دارند تمامی حرکات و اتفاقات فضای مجازی در دسترسشان باشد و بدانند درون ایران چه خبر است، گویی دیوانهوار علاقه دارند حتی از مکالمه شمسی خانم و دختر اصغرآقا هم با خبر شوند.
۳. عدهای که به خواست خداوند درک پایین از فهم نصیبشان شده و بلندگو و بازیچه گروه ۱ و ۲ شدند و مثل ضرب المثل «الغریق یتشبث بکل حشیش» از هر استدلال و قیاس و استقراء نادرستی استفاده میکنند تا بتوانند حرفشان را به کرسی بنشانند؛ یا میگویند بنیانگذارش جِنگیر است یا بهانه بومی سازی دارند یا از نسب و سبب تولد بنیانگذارانش شجرهنامه تولید میکنند و ... .
خلاصه اینکه اگر شما از آن ارگان شاهد مثال ما وبلاگ خوبی دیدید، از مملکت هم توقع بهتر از این داشته باشید.
نهایتاً اینکه بحث فرهنگی، اجتماعی، بومیسازی و امنیت یک پوشش است برای نافهمی مدیران، مدیرانی که نمیدانند فرق بیت و بایت چیست، نمیدانند معدن مس چه شکلی دارد و نمیدانند تمام دانستههای مدیریتی را.