زندگی تلخندیست
لب دردانه ی سرو
سر هر کوی و بیابان که پر از آب روان
جویهایش
و در اندیشه ی ساحل
لب برگ
هر موری
غرق آیینه ی باران خداست
و می اندیشد
دیدن موج چه سخت است
چه دور
خب اینم محض اینکه بشه انتشارش داد و به حد نصاب کلمه برسه
عشق؟
عشق زیر آن باران معنا شد
که آعوشهایمان را به هم گشودیم
همانجا که دست در دست چرخیدیم
دیدی چند نفر نیامدند؟
آنها میترسیدند
اما ما
ما دقیقا وسط گودترین نقطه ایستاده بودیم
که خیس که هیچ
برخورد هر قطره باران هم باز به بالا برگردد و
با طراوت تر شویم
همانجا که خودمان هم بلد نبودیم شعرمان را بخوانیم
همانجا که هیچ چیز به یاد نمی آوردیم
اما بچه ها
همه بلد بودند
مثل یک غافلگیری بزرگ
تو را کنار من
باران را در آسمان
و دستهایمان را در دست هم کاشته بودند
تا با سرودشان بذر دلمان آبیاری شود
بچرخید و بروید
بگذارید صدای دلهایمان تا آسمان برود
بالاتر از ابرها
همانجا که باران بند می آید
همانجا که دل تو هم اگر قطره شود
اشک شود
بی گمان بر سر عابری زودگذر می چکد
آن همان قطره ایست که بعد آن آدمها سر بالا میکنند
همانجا که دوباره رعد میزند
همانجا که عابر،دیگر ایستاده
همانجا که دخترک دیگر سر به زیر نیست تا آب موهایش را ببرد
منتظر بوسه ای دیگر از دل آسمان بر کنج چشمان بسته اش است
همانجاکه مادر پنجره را میبندد و میگوید
هوا سرد است
همان هنگام که تو یادت می افتد موقع باران اگر دعا کنی میگیرد
درست همانوقت که به این فکر می افتم که اگر اول برای دیگری دعا کنم بیشتر میگیرد
بعد هم به این فکر میکنم که کاش موقع سر رسیدن نوبت دعای خودم باران بند نیاید
چتری بسته میشود
غنچه ای باز
کرکره ای پایین
بخار چای زودتر می رود به ابرها بپیوندد
در ماشینی بسته
سری تازه روی بالشت می آید
دستی رها میشود
دخترکی میدود تا زیر باران خیس شود
ناله
یکی آرام میگوید خدایا به حال من میگریی؟
ویلچر
-من تابحال باران ندیده ام ولی میدانم وقتی میبارد صدایی شبیه به خرده شیشه می دهد
گدایی جمعتر مینشیند
پسرک زودتر میدود تا نامه را بدست پدر دهد
نفس
بلخره قطره ای روی بالا ترین برگ درخت می نشیند
برگ نفس راحتی میکشد و از آسودگی خم میشود
و قطره پا به دریای ابدیت مینهد.
تامام^^
امیدوارم کهه
تعریف خوشی خوش گذشتن و خوشحال بودن
واستون جوری تغییر کنه که
حس الانتونو شامل شه