- چرا دیگه نمینویسی؟
خندیدم.
- میدونی، آدم وقتی مینویسه که چیز جدیدی رو تجربه کنه، احساسات جدید، اتفاقات جدید، آدمهای جدید، تصورات جدید؛
اما من مدتهاست دارم یه روز تکراری رو برای هزاران بار زندگی میکنم؛ انگار مدتها پیش تمام رفتنها رو رفتم و تمام برگشتنها رو برگشتم؛ مدتها پیش برای تمام پشیمونیهام پشیمون شدم و به اندازهی تمام حسرتهام حسرت خوردم و برای تمام خستگی هام خسته شدم و الان نه رفتنی وجود داره و نه برگشتنی؛ انگار هزاران بار این پوچی و خلأ رو زندگی کردم و اتفاقات قبل از اون رو به یاد نمیارم...