در زمینههای سینما، نمایش و ادبیات در دو دههی اول انقلاب شخصیتها غالبا سیاه یا سفید مطلق هستند و این به تبع فضای آن دوران و تبلیغات ایدئولوژیک و رسالت دولت در ترویج اخلاق و نیز نفوذ نگرش چپ در میان روشنفکران و فرهیختگان که قائل به رسالت سیاسی-اجتماعی برای مقولات هنری بودند (در مایههای ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی) اجتناب ناپذیر بود. اما از دههی هشتاد متناسب با روند جهانی در ایران هم بار اخلاقی از روی دوش ادبیات و سینما به تدریج برداشته میشود.
در مقیاس جهانی در دوران کلاسیک کاراکترها هنوز بار اخلاقی داشتند و انسان را به موضع گیری در مقابل خود وادار میکردند. فاگین پیر در اولیورتوییست یکی از اینهاست که کاراکتری است تماما منفی و نمودار رذالت. همهی ویژگیهای متناسب با پستی و پلشتی و پلیدی که در آن زمان و مکان خاص در تفکر عام موجود بود در این شخصیت هست مثل یهودی بودن، طمع، رندی، فریبکاری، سوءاستفاده از افراد ضعیف، دروغگویی، ریاکاری، پیری و زشتی و مشخصات وضع ظاهری. یا در داستان «جادوگر شهر از» نیز به همین صورت یک شخصیت تماما پلید و شر مطلق را میبینیم.
این شخصیتهای زشت و پلید بخشی از زیبایی شناسی این نوع از ادبیات است و انسانها از اینکه حقیقت این شخصیتهای منفی بدون پس زمینهی خاکستری و مبهم آشکار میشود لذت میبرند. زیباییشان یکی تضادشان با شخصیتهای مثبت و در نتیجه پررنگ کردن محاسن آنهاست و دیگری در آشکار شدن حقیقت پوچ و بیارزش آنها.
این آشکار شدگی رذالت و پستی و عیان شدن پوچی و بیاعتباری را در جریانات روزهای اخیر، نه در دنیای ادبیات و تئاتر و سینما بلکه در واقعیت مشاهده میکنیم:
فارغ از اینکه اسرائیل یا هر کشور دیگری آیا توان حمله به ایران را دارد و اصلا سگ که باشد که حمله کند، دعوای جناحهای متعدد اپوزیسیون بر سر چیزی که امکان وقوع ندارد در نوع خود جالب و تماشای آن خالی از لذت نیست. هم فال و هم تماشا، به این دلیل که اوج خباثت و دنائت این افراد و گروهها را نشان میدهد.
علاوه بر خوی دنی و شخصیت رذل این افراد که اکنون به خوبی آشکار شده است، آنها را در خردورزی متزلزل و در داشتن یک بینش صائب و اصولی مذبذب و حالی به حالی مییابیم. به نحوی که خود را درگیر دعوا روی لحاف ملا کرده، یعنی دعوا روی چیزی که نه اتفاق افتاده و نه میتواند اتفاق بیفتد، و هستی و حیثیت خود را روی آن باختهاند.
مثلا داریوش خواننده خود را قاطی دعوا کرده و میفرماید از کوله پشتی سربازان جنگی آزادی بیرون نمیآید. متعاقبا دو قطب موافق و مخالف حمله به ایران در مقابل او شکل میگیرد که از او دفاع کرده یا او را چپی و هروئینی و وابسته به رژیم میخواند. حال اینکه در محاسبات و تحلیلهای مربوط به تنشهای پیش آمده چیزی که کمترین اهمیتی ندارد نظر داریوش یا موافقان و مخالفان اوست که خود را درگیر دعواهای توخالی کرده و اینگونه همدیگر را رسوا میسازند.
حتی خندهدارتر اینکه گروهی بر سر اینکه آیا تاسیسات نظامی و هستهای باید مورد حمله قرار گیرد یا زیرساختهای انرژی، کدامیک مال مردم است و کدام مال رژیم، کدامشان جمهوری اسلامی است و کدامشان ایران جنگ و جدل میکنند.
البته افتادن تمبان از پای این جماعت و آشکار شدن عورت زشت و کریه ایشان یک امتداد و قرینهی داخلی هم دارد که دامن بخشهایی از داخل نظام مقدس را گرفته است. مثلا مناظراتی برگزار میشود با این موضوع که در جنگ تحمیلی آیا مقصر ایران بوده یا عراق. جناب دکتر زیباکلام که تا هفت پشت وابسته به این حکومت است و نظراتش تماما انعکاس نظر مخفیانه و محفلی بخشهایی از درون حاکمیت است، ایران را مقصر میداند زیرا میخواسته که انقلاب اسلامی را به عراق صادر کند و صدام به این وسیله پیشدستی کرده. باز جای شکرش باقیست که بر سر اینکه عراق اول جنگ را شروع کرد تا فعلا نظر متفاوتی نداده.
این درست مانند سفیدشویی های اخیر از مجاهدین خلق است که میگفتند آنها با صدام علیه ایران همکاری نکردند و جاسوسی ایرانیها را نکرده و اطلاعات نظامی و محرمانه را به صدام نفروختهاند.
هر چه دامنهی این سفیدشوییها و قبح شکنیها پهنتر میشود چهرهی پلید این جریانات آشکارتر شده و نقاب از صورت رذالت و خباثت برداشته میشود.