ویرگول
ورودثبت نام
بهنام
بهنام
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

درد بی دردی

یکی از عوارض عصر جدید گم کردن و فراموش کردن درد است. این درد بی‌دردی که خود درد بزرگی است سبب می‌شود که در میان نسل‌های جدید افراد زیادی را ببینیم که بیهوده و بی‌هدف زندگی می‌کنند. خیلی‌هاشان نه کاری دارند و نه حرفه‌ای می‌آموزند و نه درس و نه هیچ ایده‌ای نسبت به آینده. یک کلیپ کوتاه دیدم از بچه‌های دهه هشتادی که آدم معروفی مثل هیتلر را نمی‌شناختند و او را با یک بازیگر یا خواننده اشتباه می‌گرفتند. این بی‌اعتنایی نسبت به خود و جهان ناشی از بی‌دردی است. ناشی از این است که همه چیز راحت شده است. غالبا با یک جوان که صحبت می‌کنی منبع اطلاعاتش تنها از شبکه‌های اجتماعی و کانال‌های تلگرامی و اینستاگرامی است و هیچ مرجع اعتباری را بالاتر از آن نمی‌شناسد که فلان کانال با یک میلیون نفر عضو چنین مطلبی را گفته و همین یعنی که آن مطلب معتبر است.

البته قصدم این نیست که بگویم جوانان ایرانی اینگونه‌اند یا فقط دهه‌ی هشتادی‌ها این طوری هستند. در متولدین دهه‌های قبلتر هم این هست. حتی در سطوح بالای اجتماعی در میان دهه چهل و پنجاهی‌ها هم می‌توان این بی‌خیالی را دید. این مساله‌ای جهانی است.

این راحتی در اقسام دیگر هم وجود دارد. در اینکه خوشی چقدر راحت است از روابط خارج از چارچوب خانواده گرفته تا مواد مخدر، همگی به فراموش کردن درد و در واقع گم کردن آن مربوط است.

حتی در اقلام خوراکی هم می‌توان این راحتی را دید. امروزه تهیه‌ی یک غذای ناسالم با کالری بالا یا غذای چرب و شیرین بسیار راحت است. در حالیکه در گذشته قند عنصر کمیابی بود در طبیعت، به طوریکه در مقدمه‌ی کتاب شریف بوستان سعدی خود را عاجز از آن می‌بیند تا از مصر برای دوستانش قند سوغات بیاورد و به جایش «سخن‌های شیرین‌تر از قند» هدیه می‌کند. اما امروزه هر چه غذایی ارزان‌تر و بی‌کیفیت‌تر باشد میزان کالری و شیرینی آن هم بیشتر است و حتی اصرار متقابلی شکل می‌گیرد تا غذاها و نوشیدنی‌ها کمتر شیرینی داشته باشند.

اقسام متنوع راحتی از کسب اطلاعات گرفته تا راحتی در دریافت کالری و راحتی در عیش و خوشی سبب فراموشی درد شده است.

اینجاست که داشتن درد به نداشتنش ارجحیت دارد و چه بهتر آن است که افراد این درد را به اختیار خود تعریف کنند. یعنی هر لحظه آن تصمیمی را که مغز به دلیل راحت‌تر بودنش به آن فرمان می‌دهد از روی اراده اختیار نکنی. اگر مغز دوست دارد که غذای چرب و شیرین بخوری از خوردن آن صرف نظر کنی. اگر مغز ترجیح می‌دهد تا در بیهودگی در یک شبکه‌ی اجتماعی اسکرول کنی تا به جامعه متصل باشی، به جایش کار سخت‌تر را انجام دهی که ممکن است خبر گرفتن از دوستی قدیمی باشد. یا اگر مغز دستور می‌دهد تا از طریق گوش دادن به نوار صوتی و پادکست و دریافت ترشحات ذهنی دیگران به معلوماتت بیافزایی، کار سخت‌تر را برگزینی که همانا کتاب خواندن است. یا اگر مغز دوست دارد تا نسبت به تمام مسائل بی‌خیال باشد و خود را در حالت بی‌وزنی مطلق از دو بعد زمان و مکان یا همه‌ی تاریخ و جامعه جدا کند، تو می‌توانی دغدغه‌مند باشی تا فرقی با یک گیاه داشته باشی.

توجه به خود و جهانی که در آن هستیم یعنی که ما مشتاق دردیم. دکارت این ویژگی خوب را داشت. اگرچه فلسفه‌ی او از جهاتی طوری نیست که باب میلمان باشد اما وقتی دوستی از او پرسید که کتابخانه‌ات را نشانم بده او را به حیاط پشتی خانه‌اش برد که گوساله‌ای را ذبح کرده و پوست کنده بود و اجزای بدنش را تشریح کرده بود. تمام کتابخانه‌ی دکارت در همین تاملات او در خویشتن و در طبیعت خلاصه میشد. او دغدغه‌ی این را داشت که یک وحدتی میان علوم برقرار سازد به خصوص که موفقیت‌های فیزیکدان‌ها و ستاره‌شناسان در یکی کردن مکانیک و نجوم اوج گرفته بود. او می‌خواست منطق و جبر و هندسه و فلسفه را متحد سازد. او درد بزرگی داشت، اگرچه راه‌حلی که ارائه داد منجر به تقلیل‌گرایی بسیاری از مفاهیم میشد.

یکی کردن راهیست برای نیل به حقیقت. این وجه مشترک پیامبران و دانشمندان است. پیامبران از طریق دعوت به توحید زمینه‌های برادری و وحدت را ایجاد کردند. دانشمندان نیز همواره به دنبال جستجوی الگوهایی بودند که آنها را به حقیقتی دست بالاتر رهنمون سازد که منتزع از اشیاء و پدیده‌هاست. و عجیب نیست که پیامبران هم ساعت‌ها و روزهای طولانی خلوت می‌کردند و در پدیده‌هایی نظیر همین گوساله‌ی دکارت تامل می‌کردند و دیگران را نیز به تدبر در آیات الهی دعوت می‌کردند.

این دردی که انسان را به «تدبر» رهنمون می‌سازد منجر به کشف نظم و ارتباط میان پدیده‌ها می‌شود که مقدمه‌ی رسیدن به توحید است. یکی از این پدیده‌ها خواب است و نیز تعبیر خواب. بعضی خواب‌ها تعبیر جهانی دارند یعنی همه‌ی انسان‌ها درک واحدی از آن مضمون دارند مثل افتادن دندان که نشانه‌ی مرگ یک عزیز است. افتادن دندان امریست ناگهانی و بدون اطلاع قبلی و در عین حال تاسف آور. همین احساس را هر انسانی نسبت به مرگ اطرافیانش دارد و در ناخودآگاه جمعی بشر ارتباط میان این دو ثبت شده است. بعضی تعبیر خواب‌ها هم تعبیر ملی یا فرهنگی دارند و در میان ملت‌ها و فرهنگ‌های مختلف فرق دارند. مثلا تصور ایرانی‌ها یا مسلمان‌ها نسبت به جن با تصوری که اروپایی‌ها دارند فرق می‌کند و تعبیر خواب جن هم به همین نسبت تفاوت دارد.

به طور کلی از این مطلب مستفاد می‌شود که درد اصلی بشر گم کردن درد است و هر کسی برای موفقیت بیشتر در زندگی و یا تبدیل شدن به یک آدم بهتر باید درد داشته باشد و بهتر است که این درد را خودش پی بگیرد. بالاترین درجه‌ی درد منجر به وارد شدن انسان در مسیر توحید می‌شود اما این برای موفقیت در زندگی هم لازم است. هیچ انسان موفقی بدون درد به موفقیت نمی‌رسد. مثلا یک ورزشکار هر روز تمرینات سخت و طولانی انجام می‌دهد تا به موفقیت برسد، و لازمه‌اش داشتن یک درد است که او را از آسوده نشستن و بیهودگی و بی‌خیالی نسبت به خود و پیرامونش جدا می‌کند.


دردموفقیتسازندگیخودسازیانگیزشی
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید