یکی از قدیمیترین پرسشهای بشر این است که آیا زیبایی در نگاه بیننده است یا در چیزی که نگریسته یا پنداشته میشود. مثلا یک گُل اگر زیباست، آیا زیبایی جزوی از وجود این گُل است یا ما هستیم که آن را به دلایلی (بیولوژیکی) زیبا تصور میکنیم. در واقع آیا گُل ذاتا زیباست یا ما اینطور تکامل پیدا کردهایم که آن را زیبا تصور کنیم چون برایمان منافعی داشته و طلب کردن این زیبایی باعث میشده چیزهای زیبا را جستجو کنیم. یک زن اگر در چشم بیشتر مردان زیبا به نظر میرسد به دلیل آن است که تقارن، تشابه، هارمونی و تناسب اعضای بدنش دال بر سالمتر بودن اوست و بهتر میتواند بچهدار شود. لذا نسلی که از این زن به وجود میآید موفقیت بیشتری در تنازع بقا دارد. اما آیا زیبایی این زن را همه به یک شکل دریافت میکنند. شاید خیلیها به صورت غریزی جذب این زن شوند اما «درک زیبایی» مقولهی والاتری است.
افلاطون از قول استادش سقراط میگفت زیبایی جزء ذاتی اشیاء و پدیدههاست اما برای فهمیدن زیبایی نیاز به درک زیبایی هست. یعنی درک زیبایی در افراد درجات مختلف دارد و کاملا سابجکتیو است. درست است که شهوت باعث جذب مردان به آن زن میشود و این برای طبیعت و بقای نسل انسانها لازم است اما ممکن است انسانهای کمی به معنای واقعی متوجه زیبایی آن زن باشند. ممکن است هر کسی مانند سعدی نتواند از زیبایی یک انسان حظ روحانی ببرد:
جماعتی که ندانند حظ روحانی / تفاوتی که میان دواب و انسان است
گمان برند که در باغ عشق سعدی را / نظر به سیب زنخدان و نار پستان است
یک دایره را در نظر بگیرید. هر چقدر که این دایره «سادهتر» باشد و دچار شکستگی کمتر و انحنای کاملتری باشد زیباتر و به کمال نزدیکتر است. در واقع هر چقدر که نسبت محیط به قطر دایره به عدد «پی» نزدیکتر باشد، این دایره زیباتر و کاملتر است. در یونان باستان، دایره مظهر کمال بود و از این رو زیبا بود. این دیگر کاری به چشمان من و شما ندارد که چه چیزی را زیبا ببینیم. بلکه به این ربط دارد که آیا قادر هستیم کمال و عدم نقصان این دایره را درک کنیم یا نه. مصداق این تفاوت را در شاخههای هنر هم میتوان دید. موسیقی یا معماری سنتی ما و همینطور ادبیات کلاسیک فارسی همگی در راستای کمال و رشد و تعالی الهی انسان قرار گرفتهاند. اما امروزه هر صدای زشتی از یک خوانندهی تازه کار ممکن است تعدادی طرفدار پیدا کند، یا هر مزخرفی که در چند سطر به عنوان شعر نوشته میشود، یک توالی از القاب نظیر «استاد» را برای سرایندهی آن به همراه آورد. سبکهای جدید در نقاشی و انواع شاخههای هنر موید همین موضوع است. در معماری شاید اما وضعیت ایران خرابتر از کشورهای غربی باشد. چون معماری با زندگی روزمره و همهی شئونات جامعه سر و کار دارد و به این خاطر غربیها برای این یکی برخلاف نقاشی و موسیقی و ادبیات محافظهکارانه تر عمل کردهاند، اما در ایران چیزی که در شهرسازی و مجوزهای شهرداری میبینیم فاقد هر گونه معماری است. یعنی برخلاف گذشته هیچ تفکری روی معماری ما حاکم نیست. خیلی وقتها آدم دلش میخواهد جای دنجی را پیدا کند که بلوک و سیمان و نماهای قناس و آسفالت و ویلا هنوز در آن راه نیافته باشند. شاید بیست سال قبلتر جاهایی از ایران به برکت محرومیت و فقر پیدا میشد که اینگونه باشند اما امروز دیگر به مدد پیشرفت و کمکهای دولتی و یکسان سازی زندگی مردمان، و از بین بردن تفاوتهای فرهنگی اقوام گوناگون، و عدم توجه به رابطهی معماری با طبیعت محل زیست، به سختی میتوان جلوهای از زندگی سنتی ایرانی را دید.
قدیمیها به همان نسبت که هنر متعالیتری داشتند درکشان از زیبایی نیز به دلیل کوچکتر بودن جلوههای مصنوعی تمدن و ارتباط بیشتر با طبیعت و جهان هستی بالاتر بود. زیبایی را فیثاغورث در «نسبت طلایی» میدید. خط الف اگر به دو پاره خط تقسیم شود، اگر نسبت پاره خط بزرگتر به کوچکتر مساوی باشد با نسبت خط الف به پاره خط بزرگتر، آن وقت این تناسب «زیبا» است. زیبایی در این تعبیر یک «حقیقت جهانی» است. همین الان هم کارهایی انجام شده که تلاش میکند با الگوریتمهای کامپیوتری میزان زیبایی چهرهی افراد را اندازه بگیرد. این الگوریتمها اما مشکلشان این است که تماما آبجکتیو هستند. زیبایی از نظر فیثاغورث یک نوع تناسب میان اشیاء با کلیت هستی است، اما اینکه افراد آیا قادر هستند که این تناسب را درک کنند کاملا موضوعی شخصی است.
وقتی صدای کلاغ از نگاه جامی با بلبل یکی میشود:
جامی در این چمن دهن از گفتگو ببند / آنجا نوای بلبل و صوت زغن یکی است
این مثل نوجوانهای امروزی نیست که صدای تتلو را با شجریان مقایسه میکنند، بلکه به این دلیل است که او به این هماهنگی و تناسبی که میان تمامی مخلوقات با خالق هستی وجود دارد پی برده است. از نگاه عارف، اینها همگی تصویر خداوند در آینهی وجود هستند:
حُسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد / این همه نقش در آینهی اوهام افتاد
در نظریهی Low-complexity art یک تلاش برای محاسبهی زیبایی با در نظر گرفتن ویژگیهای مشاهدهگر (سابجکت) انجام میشود. از نگاه این نظریه، زیبایی در سادگی است، اما سادگی چیست. سادگی در میزان تلاشی است که مشاهدهگر برای انطباق ادراکاتش با مشاهدات قبلیاش دارد. در این است که چقدر زحمت میکشد تا این انطباق به دست آید. یک چهرهی زیبا به دلیل وجود تقارن و تناسب و مشابهات فراکتالی، نیاز به تلاش کمتری دارد برای شناخته شدن یا برای به خاطر سپرده شدن و بایگانی در مغز. اطلاعاتی که در مغز افراد بعد از دیدن یک منظرهی زیبا پردازش میشود کمتر از زمانی است که آنها با یک چیز زشت مواجه میشوند. زیرا زشتی همان اندازه که دچار عدم تقارن و هارمونی و تناسب و شباهت فراکتالی است، دچار پیچیدگی است. پس تفاوت میان درک زیبایی افراد مختلف در این است که جهان آنها تا چه حد کوچک یا بزرگ است. کسی که همهی آفریدهها و پدیدهها را زیبا میبیند، جهان بزرگتر و متعالیتری دارد.