در انگلیسی بعضی صفات ترکیبی هستند که از چسباندن چند کلمه ساخته میشوند مثل:
pay-as-you-go
one-size-fits-all
first-in-first-served
یک لطافتی در این اصطلاحات هست که عبارت است از یک حالت یا وضعیت خاص که با دیگران به اشتراک گذاشته میشود. در واقع زیبایی این اصطلاحات در همین است که یک معنی را همگان میپذیرند که مثلا هر کسی زودتر بیابد اول باید کارش راه بیفتد. اما این معانی به نحوی که ساده و قابل پذیرش همگانی باشد به راحتی انتقال نمییابد مگر از به هم چسباندن کلمات ساده و در ظاهر بی معنی.
در فارسی این لطافت آمیخته با زیبایی عمیقتری است همراه با موسیقی و تداعی معانی لطیف، در ضمن رجوع به حافظهی تاریخی و درک مشترک از مقولات معنوی و دینی و فرهنگی. در فرهنگ عام اصطلاحاتی نظیر «آش با جاش» و در گفتار استاد سخن سعدی ترکیباتی نظیر «گرگ دهن آلودهی یوسف ندریده» با پس زمینهی داستان یوسف گمگشته، «بر مرکب تازنده سوار»، «چارپایی بر او کتابی چند - اشاره به آیهی قرآن»، «وسمه بر ابروی کور»، «صد گنج شایگان به بهای جوی هنر»، «شبی و شمعی و جمعی» موید این زیبایی دوچندان است.
سنریهم ایاتنا فی الافاق وفي انفسهم
ما آیات قدرت و حکمت خود را در آفاق جهان و در نفوس بندگان کاملا هویدا و روشن میگردانیم.
جهان بیرون (آفاق) و درون (انفس) هر دو محل «تنبیه خداوند دل» است. انسان هم از طریق سیر و تفرج در آفاق به بینش میرسد و هم سیاحت درون. هم در بُعد مکانی و هم زمانی.
بُعد مکانی سیر در آفاق عبارت است از سیر در ارض و مشاهدهی اقوام و سلایق و فرهنگهای گوناگون.
بُعد زمانی گردش آفاق نیز مربوط است به درک روندها و فرایندهای تاریخی. ما در همین سی سال اخیر تغییرات شگرفی را در دنیا شاهد بودهایم که خود به اندازهایست که گویی چند دورهی تاریخی را در همین مدت زمان پشت سر گذاشته باشیم، و مثلا اصلا نمیتوانیم باور کنیم که زندگی بی پیرایهی مردم در دهههای شصت و هفتاد اکنون به چنین وضعیتی رسیده باشد.
خیلیها بُعد مکانی سیر آفاق را در کارنامهی خود دارند یعنی آنهایی که سفر زیاد کردهاند، اما لزوما سیر زمانی نداشتهاند و به درک تاریخی نرسیدهاند. مثلا نقدهای مسعود فراستی را که میشنویم معلوم میشود که تصوراتش راجع به دنیا و به خصوص تمدن غرب مربوط به دههی شصت و هفتاد میلادی و در فضای سارتر و مارکوزه است و از آن جلوتر نیامده است. بسیاری دیگر از متفکرین اعم از لیبرال و مارکسیست و ارزشی و ملی نیز به همین صورت در برههی خاصی از تاریخ ماندهاند و درک درستی نسبت به تحولات تاریخ ده بیست سال اخیر ندارند.
در دنیای انفسی درون نیز دو بُعد مکانی و زمانی وجود دارد. بُعد مکانی سیاحت درون عبارت است از تدبر و تفکر نسبت به مسائل تازه به نحوی که از ایستایی و جمود فکری جلوگیری شود. بُعد زمانی سیاحت درون نیز از مطالعهی تاریخ و ادبیات و هنر حاصل میشود که انسان سیر تاریخی را در ذهن خود در مییابد و تحلیل میکند.
در ایران قومیت به معنی ethnicity نداریم. ethnicity مربوط به کشورهایی است نظیر آمریکا که افراد متفاوت به آنجا کوچ کرده باشند از قومیتها و نژادهای گوناگون مثل سیاه پوست، لاتین، اروپای شمالی، اروپای شرقی، ایتالیایی و چینی، یا مربوط است به کشورهای جدیدالتاسیس بعد از فروپاشی امپراطوریها، مثل امپراطوری عثمانی. این در مورد ایران صدق نمیکند که خرده فرهنگهای متعدد هزاران سال ذیل هویت و کشور واحد ایران و به عنوان رعایای شاهنشاه ایران زندگی کردهاند.
یک حرکت هماهنگی را شاهد هستیم که در دوران معاصر از زمان رضاشاه آغاز شده و در سالهای اخیر شدت گرفته است و از سوی معاندین در شبکهی بی بی سی و گروههای تروریست تجزیه طلب و نیز لشکر سایبری در فضای مجازی این عقیده را ترویج میدهند که قومیتهای گوناگون از قبیل ترک و افغانی و لر و کرد و بلوچ و فارس و عرب هر یک دارای ویژگیهای مبنایی و متفاوتی هستند و همزیستی میان ایشان غیرممکن است.
اولا در مورد فارس و زبان فارسی باید گفت که قومیتی به نام فارس وجود خارجی ندارد و فارسی هم زبان قومیتی نیست. در آثار شاعران می بینیم که سعدی و حافظ اشعاری به گویش محلی شیراز دارند و همام تبریزی اشعاری به گویش قدیم تبریزی، اما همهی اینان عمدهی آثارشان به زبان فارسی است که زبان قوم عجم است و برای ارتباطات میان قوم عجم به کار میرود.
دوم آنکه تفاوتهای میان این خرده فرهنگها بیش از آنکه به قومیت ربط داشته باشد به شیوهی زیست تاریخی مرتبط است. میان یک ترک تبریز با یک ترک عشایر شاهسون و افشار در زنجان یا قشقایی در فارس همان اندازه تفاوت هست که میان اشخاص ساکن در شهرها نظیر اصفهان و شیراز و کرمان با قبایل کوچنده لر و ترک در اطراف همان شهرها، و میان ترک عشایر و لر عشایر همانقدر شباهتهای غیر قابل انکار هست که میان ساکنان اصفهان و یزد. یک عشایری ترک بیشتر شبیه یک عشایری لر است تا یک ترک ساکن شهر. این شباهتها و تفاوتها به لر یا ترک بودن آنها مربوط نمیشود. اینکه ایرانیها را به قومیتها و گروههای قومی متمایز تقسیم کنند کاملا نادرست است.
در ایران تضاد قومیتی نداریم بلکه تضاد میان دو مدنیت کشاورزی و عشایری داریم که قدمتی به اندازهی تاریخ دارد. بعضی محققین این تنش فرساینده و دائمی میان قبایل کوچ رو و جوامع کشاورزی و شهری را عامل واپس ماندگی اقتصادی ایران میدانند که برخلاف اروپا نتوانست از دوران طلایی خود در قرون چهار تا شش به عصر شکوفایی وارد شود و دچار تنزل و انحطاط شد.
بیهقی در وصف قبایل کوچرویی که دائما به شهرها حمله میکردند این تضاد را نشان میدهد:
بیابان ایشان را پدر و مادر است، چنانکه ما را شهرها.
قبایل کوچنده از قرن پنجم تنها نیروی نظامی و صاحب قدرت در ایران بودند و تمامی سلسلههای پادشاهی از میان آنها شکل گرفته است.
شهرهای بزرگ تاریخی مثل نیشابور همواره در معرض قبایل مهاجم بودند و این سبب اختلال در سیستم مدیریت آب به عنوان مهمترین شاخص تمدنی میشد. هر گاه که نیشابور مورد حمله راهزنان قرار میگرفت، خرده مالکان و بقایای دهقانان دوران باستان زمینهای خود را به قیمت یک بُز میفروختند و وارد شهر میشدند و بدین صورت قناتهای چند هزار ساله و سیستمهای پیشرفتهی آبیاری متروک میشد.
اما وجود عشایر لطف بزرگی برای ایران است که در چهارراه حوادث قرار گرفته است. این قبایل رزمجو همواره محافظ ایران بودند و اگر در دوران معاصر خوب نظر کنیم، میبینیم که سهم بزرگی در وقایع ملی نظیر نهضت مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت داشتهاند. یا در جنگ تحمیلی که تفنگ برنو به دست وارد صحنهی نبرد با بعثی ها میشدند.
عشایر از یکسو مانع انباشت ثروت و توسعهی تمدن شهری بودند و از سویی با توجه به اقلیم و شرایط جغرافیایی و سیاسی ایران و به دلیل دارا بودن روحیهی سلحشوری سبب حفظ و بقای ایران میشدند. همانگونه که همیشه در دربار شاهان وجود همزمان «رزم» در کنار «بزم» و «قلب» در کنار «خرد» مورد تاکید بوده است، عشایر حامل ویژگیهای رزم و قلب بودند که در کنار بزم و خرد شهری باعث تعادل میشد.