ویرگول
ورودثبت نام
بهنام
بهنامدغدغه هویت
بهنام
بهنام
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

هرات سقوط کرد

شهرهای افغانستان که یکی یکی سقوط می‌کند برای من انگار تاریخ ادبیات فارسی است که دارد مرور می‌شود. می‌گوید «غزنی» سقوط کرد. من این نام را فقط موقعی می‌شنیدم که راجع به حکیم سنایی مطلبی می‌خواندم. نام غزنی را به این شکل قبلا نشنیده بودم که سقوط کند. مگر مغول حمله کرده که سقوط کند. شهر ابوریحان بیرونی که نام سلسله غزنویان هم از آن می‌آید. این جمله‌ی «غزنی سقوط کرد» را قبلا فقط در تاریخ مغول می‌توانستم بخوانم. این جمله برای من آشنا نیست. می‌گوید هرات سقوط کرد. کدام هرات؟ همان هرات خواجه عبدالله انصاری، همان هراتی که هر چه نام «هروی» است متعلق به آنجا بوده، هرات «جامی». همان هراتی که در عصر ناصرالدین‌شاه «شاهزاده حسام‌السلطنه» فرزند بالیاقت عباس‌میرزای بزرگ فتحش کرد و بعد انگلیسی‌ها برای تهدید ایران به سواحل خلیج فارس حمله کردند که اگر دست از هرات برنداری، بوشهر را تصرف می‌کنیم. در همان زمان شورشی در هندوستان اتفاق افتاد و حواس انگلیس متوجه هند شد. دربار خاک بر سر ایران از این قضیه بی‌اطلاع بود و می‌توانست انگلیس را تحت فشار بگذارد. بعد از اینکه خبر شورش به دربار رسید، حسام‌السلطنه نامه‌ای به صدراعظم (میرزاآقاخان نوری) نوشت که هول نکنید و راضی به شکست نباشید. و جواب صدراعظم خائن این نیم بیت از سعدی بود:

تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید

یعنی چه هرات را از دست بدهی چه دوباره به دست آوری به حال تو فرقی ندارد.

می‌گوید استان فاریاب و می‌بینم چقدر اسمش آشناست. و بعد یاد شاعری می‌افتم به نام ظهیر فاریابی. می‌گوید استان بادغیس و باز یاد آشنایی به ذهنم خطور می‌کند: حنظله بادغیسی. بخشی از این خاک جزو خراسان بزرگ بوده، قسمت دیگر خاک رستم دستان بوده یعنی سیستان. و خود کابل هم که هم‌قافیه‌ی زابل بوده و رستم در آن گور شکار می‌کرده، و تراژدی رستم و شغاد در کابل رقم می‌خورد. چه بلایی سر این تاریخ کهن آمده.


آری اکنون شیر ایرانشهر

تهمتن گُرد سجستانی

کوه کوهان، مرد مردستان،

رستم دستان،

در تگ تاریک‌ژرف چاه پهناور

کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر،

چاه غدر ناجوانمردان

چاه پستان، چاه بی‌دردان،

چاه چونان ژرفی و پهناش، بی‌شرمیش ناباور

و غم‌انگیز و شگفت‌آور،

آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند

در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان، گم بود

پهلوان هفت‌خوان، اکنون

طعمە‌ی دام و دهان خوان هشتم بود

...

قصه است این، قصه، آری قصە‌ی درد است


بخشی از شعر خوان هشتم اخوان ثالث راجع به داستان رستم و شغاد

افغانستانطالبانخراسانتاریخادبیات
۳۳
۲۱
بهنام
بهنام
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید