امشب اپیزود ۷۴ «پادکست بیپلاس» با عنوان «پادشکننده» رو گوش میدادم.
یه جایی دیدم چقدر جالب که به لحاظ مفهوم خیلی با مبحث «سایه» که در روانشناسی یونگ مطرح شده و روانشناسهای دیگه پیروی مکتب یونگ مثل «رابرت جانسون»، «رابرت بلای» و مخصوصا خانم «دبی فورد» مطرح کردن همپوشانی و یگانگی داره.
حالا اصلا این پادشکننده یعنی چی؟!
پادشکننده در مقابل شکننده قرار گرفته و ترجمه antifragile است.
«نسیم نیکولاس طالب» تو کتاب پادشکننده میگه: «بعضی ساختارها و سیستمها از جمله خود انسان تو خیلی از مسائل پادشکننده هستن.»
تعریف سادهی این حرف یعنی چیزی که پادشکننده هست تو شرایط سخت، آسیبها، فشارها و... نه تنها نمیشکنه، بلکه قویتر و قدرتمندتر میشه.
بدیهی ترین نمونه که همه میشناسیم، سیستم ایمنی بدن خودمونه. به زمان مریض احوال شدنمون که فکر کنیم متوجه میشیم که وقتی یه ویروس جدید وارد بدن میشه، ممکنه در کوتاه مدت باعث بیماری بشه ولی بعدش دیگه بدن در برابر اون ویروس مقاوم میشه و یا احتمال ابتلا به اون بیماری خیلی کم میشه و یا در صورت بیمار شدن دوباره، بدن مثل دفعهی قبل ضعیف نمیشه.
نمونه های زیادی مرتبط با موضوع پادشکننده توی زندگی روزمرهمون وجود داره. به طور مثال اگر شما شغل ثابت نداشته باشید دچار نوسان درآمد میشید، و نسبت به کسی که شغل ثابت داره، قطعا اضطراب و سختی بیشتری تحمل میکنید و همین اضطراب و سختی باعث میشه شما در بحرانها نسبت به کسی که شغل ثابت داره با قدرت عمل بیشتری هزینههاتون رو مدیریت کنید. بنابراین اگر هر دو نفر در شرایطی قرار بگیرید که به صورت غیر منتظره درآمدتون کاهش شدید پیدا کنه، اون کسی که شغل ثابت نداشته، نسبت به کسی که همیشه یک درآمد مطمئن داشته با قدرت بیشتری شرایط رو تحمل و مدیریت میکنه.
این 2 مثال خیلی ساده از مفهوم پادشکننده بود. البته کتابی که بهش اشاره شد نکات و مباحث جذاب بیشتری داره که توصیه میشه حتما بخونید.
گسترده بودن موضوع سایه رو هم من میدونم و هم شما، الان نه فرصت بحثش هست و نه من هم انقدر به این دانش مسلطم که بخوام این بحث رو باز کنم و اصلا تخصصم نیست. موضوعی که ذهنم رو درگیر کرده اینه که تو موضوع سایه هم، ما اگر بخشهایی از روان و خواستههامون رو زندگی نکنیم، و بهشون اجازه بروز ندیم. در بحرانها و شرایط دشوار ممکنه آسیبهای جدی بهمون بزنن.
به عنوان مثال اگر شخصی سعی کنه تو زندگی همیشه قوی و حامی باشه و افراد دیگه رو حمایت کنه در واقع دارم وجه نیازمند و ضعیف وجودش رو نادیده میگیره و اصطلاحا میبره تو سایه. یعنی ضعیف و نیازمند بودن میشه سایهی اون شخص. چیزی که ازش فرار میکنه و اگر توی اون موقعیت قرار بگیره اصلا حال خوبی نداره.
اون شخص تلاشش رو میکنه که با این سایه روبرو نشه. بنابراین با خودش تکرار میکنه که دیگه در روان و ناخودآگاهم «نباید» و «اجازه ندارم» که ضعیف و نیازمند باشم. پس به هر قیمتی و در هر شرایطی خودم رو قوی نشون میدم. و این سایه انقدر پررنگ میشه که دیگه کمک گرفتن از دیگران از هر فحشی برای اون شخص بدتره. این احساس میتونه تا جایی پیش بره که حتی فکر کردن به کمک خواستن از دیگران بهش اضطراب وحشتناکی بده.
نمونههای زیادی از این افرادی که بهش اشاره کردم رو میتونیم توی جامعه ببینیم. اما اوضاع همیشه اونطور که ما میخوایم پیش نمیره چرا که میدونیم و دیدیم که این شرایط تا ابد به همین شکل نمیمونه و یه جایی خودش رو نشون میده، چه بسا احتمال داره به بدترین شکل ممکن این اتفاق بیافته.
افرادی زیادی رو دیدیم که کاملا غیر منتظره ممکنه دچار یک ورشکستی شدید شدن، یا دچار بیماری که نیاز به مراقبت و نگهداری دارن و به اصطلاح «محتاج» کمک دیگران میشن و حتی دیگه نمیتونن از پس کارهای خودشون بربیان. این افراد توی موقعیتی قرار میگیرن که نه به انتخاب خودشون بلکه به اجبار، نیازمند کمک دیگران هستن و به همین خاطر احساس ضعف و ناتوانی رو در بالاترین حد خودش تجربه میکنن. این تجربهی ناخوشایند باعث میشه اونها حالا احساس به مراتب بدتری از وضعیت فعلی رو تجربه کنن.
در صورتیکه اگر وجه ضعیف خودشون رو هم پذیرفته بودن و در زمانهایی که نیاز به کمکهای جزئی داشتن از دیگران کمک میخواستن، در این شرایط سخت، آمادگی قبول کمک از جانب دیگران رو داشتن و بجای حس ضعیف بودن، احساس بهتری رو تجربه میکردن. احساسی مثل همدلی و یا همکاری و همراهی رو.
البته باید اشاره کنم در چنین مواردی یونگینها معتقدند اگر ما اون وجه رو زندگی کرده بودیم، ممکن بود اصلا دچار چنین بحرانی نشیم، چون در واقع اتفاقی که ما رو به سمت تجربه کردن این ضعف برده، درخواست روح بوده برای زندگی کردن وجه زندگی نشده. همون مثال ابتلا به بیماری که پیشتر بهش اشاره کردم.
ولی فعلا نمیخوام به این بخش بپردازم و فرض میکنیم در هر شرایطی بهرحال اون اتفاق ممکن بود بیافته.
در مثال دو شخص با شغل ثابت و غیر ثابت هم، میشه از منظر بحث سایه بهش نگاه کرد.
کسی که در تمام عمر شغل و درآمد با ثبات رو انتخاب کرده، در واقع امنیت رو زندگی کرده و ناامنی، عدم قطعیت، ریسک پذیری و حتی استقلال رو به سایه برده و تصور و تجربهای از قرار گرفتن در این موقعیت نداره.
این حالت تا جایی پیش میره که فرد حتی تصور اینکه درآمدش رو از دست بده هم براش بسیار اضطراب آوره و حالش رو بد میکنه؛ در صورتیکه که در واقع چنین اتفاقی نیوفتاده و این نشون میده که حتی روان هم آمادگی این اتفاق رو نداره، چه برسه به مهارتهای اکتسابی در دنیای بیرون. مهارتهایی مثل مدیریت هزینه. چالش برانگیزترین دغدغهی بعد از نصف شدن درآمد یا از دست دادن سرمایه.
به نظر میرسه تئوریهای مختلف و مسیرهایی که دانشمندان و محققین با نگرشها و متدهای مختلف طی میکنن، در نهایت به یک چیز و یک حرف میرسه.
چیزی که نسیم نیکولاس طالب در فیزیولوژی، سیستمها و ساختارهای اجتماعی و سیاسی و به طور کلی در نظامهای دنیای بیرونی تحقیق کرده و در کتاب پادشکننده در موردش صحبت کرده، یونگ هم به تعبیر و روایت دیگهای در مورد روان انسان مفصل در موردش حرف زده.
هرچند الان که فکر میکنم، مفاهیم دیگهای که طالب در موردشون کتاب داره مثل "پوست در بازی" و "قوی سیاه" هم ارتباط عمیق و معناداری با مفهوم سایه دارن، ولی فعلا بیش از این نمیخوام بهش بپردازم و شاید بعدا باز هم در موردش نوشتم.
برای من این همپوشانی بین دو حرف به ظاهر از دو دنیای مختلف ولی در عمق یگانه ، خیلی جالب بود.
امیدوارم برای شما هم جالب بوده باشه.
نظرتون برام خیلی ارزشمنده، ممنون میشم اگر کتاب رو خوندید یا با مفهوم سایه آشنایی دارید، نظراتتون رو با من در میون بذارید.