محمد امین بهنام پور
محمد امین بهنام پور
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

اهمیت احساسات در زندگی

راستش این اواخر به یه سری نتایجی رسیدم که حس کردم راجبش بنویسم بهتره، تا هم ذهن پراکنده ام رو متمرکز تر کنم و هم به شما این نتیجه گیریم رو بگم تا راجبش یه گپی داشته باشیم.

در اکثر مواقع خودم رو دو بخش میکنم، منِ ناخودآگاه، منِ خودآگاه. تعریفم از ناخودآگاه اینطوریه گه هرگونه احساس وجودی، تصمیم غیر ارادی، نقاب، ری‌اکشن لحظه ای و ... از ناخودآگاه هست و هرگونه منطق، تصمیم با فکر، تظاهر، استدلال و تحلیل و ... رو ضمیر خودآگاه میدونم.

ناخودآگاه مثله یک کودک نابالغ در مقابل خودآگاهِ پیرِ بالغ و دانا

کودکی که برای تفسیر خودش از تصاویر وخاطرات کمک میگیره، اما اون پیر دانا برای تفسیر خودش از کلمات و منطق استفاده میکنه.

کودکی که یسری تجربیاتی از گذشته داره ولی قاعدتا همش در حال زندگی میکنه، اما اون فرد بالغ همش در حال تحلیل گذشته، حال و آینده هست.

کودکی که حیاط بسیار بزرگی رو برای بازی های کودکانه اش به خودش اختصاص داده اما اون پیر فقط یک حصیر کوچیک رو اشغال کرده و در حال تماشای بازی کردن اون کودک هست.

همیشه احساسات و منطق رو دو آدم جدا میدونستم، که در حال زندگی کردن کنار هم هستند گاهی اون کودک سکان زندگی رو به دست میگیره گاهی هم اون آدم پیر منطقی، مثلا میگفتم فلان تصمیمم منطقی بود فلان تصمیمم احساسی.

اما چند وقت پیش مطلبی نحوه تفکرم رو راجب به این موضوع خیلی تغییر داد و منو مجبور کرد دوباره عمیق تر به خودم نگاه کنم!


رابطه اسب و سوارکار رو همه میدونیم، سوارکار به اسب دستور میده (یا مجبورش میکنه) که اون سمتی که سوارکار میخواد، بره و اسب هم اینکارو میکنه. اما این مطلب رابطه احساسات و منطق رو مثل رابطه فیل و فیلبان فرض کرده بود، این رابطه اصلا شبیه رابطه اسب و سوارش نیست.

چون فیل واسه خودش میره! و فیلبان فقط ادای کنترل کردن رو در میاره.

یعنی میشه اینطوری برداشت کرد که احساسات ما همون فیل هستن، هر سمتی که بخواد بره، میره. و منطق ما همون فیلبان هست و فقط اداشو درمیاره که کنترل قضیه دست اونه.

مثلا من از کسی ناراحتم به هر دلیلی، و اون ناراحتیم هم حل نشده، از این به بعد طرف هرکاری هم بکنه من ته دلم ازش ناراحتم، این وسط شاید با منطقم هم یسری "توجیه" و استدلال هم بیارم که چون طرف فلان کارو کرد، من ازش ناراحتم. در صورتی که در واقعیت مشکل جای دیگریست!

مثلا دیدین به یک چیزی یا کسی بدبین که میشین دیگه طرف با کوچکترین کاری که میکنه همش شک دارین نکنه میخواد فلان کنه؟ همش در حال تحلیل و استدلال رفتار هاش هستین و سعی میکنین رفتارهاتون رو منطقی جلوه بدین.

اولین نتیجه گیری که کردم، بر خلاف چیزی که فکر میکردم که زندگی و رفتار های ما گاهی دست احساسات ما و گاهی دست منطق ما هست. این بود که ما در اکثر مواقع (شاید هم همیشه) کل سکان زندگیمون دست احساساتمون هست، و فقط منطق ما وظیفه داره توجیه و ترجمه کنه احساسات مارو

مثل رابطه دولت و سخنگوی دولت، دولت سیاست هاشون انجام میده، و سخنگوی دولت فقط وظیفه توجیه کردن رفتار های دولت رو داره.

مثل مادر و پدری که بچشون یه گندی زده و حالا جلوی بقیه واسه حفظ آبرو هم که شده از بچشون تعریف یا توجیه میکنن.

دومین نتیجه گیری که کردم که حتی با یه تقریبی میتونم بگم حتی یه فکت هست.

هر رفتاری که ما می‌بینیم باعث برانگیخته شدن احساسی در ما میشه، و هر رفتاری در ما، ری‌اکشن و پاسخی به اون احساس برانگیخته شده است.

یکی از کار هایی که همیشه باعث میشه راجب مفاهیم پیچیده مثل زندگی بهتر بفهمم و درک کنم اینه که واسه اون مفهوم مصداق بیارم، توصیف کنم، مثال بزنم. اینطوری وقتی تشبیه میشه، درک اون مفهوم هم ساده تر میشه.

حالا داستان منو بشنوید برای فیل و فیلبان

فرض کنید فیل همون احساسات و ناخودآگاه، و فیلبان همون خودآگاه و قدرت تصمیم گیری ماست. خب اولین نکته اینه که ما فیل رو نمیتونیم انتخاب کنیم، فیل ما بر اساس عوامل ژنتیکی، محیط رشد، شرایط جامعه و ... انتخاب میشه و منِ فیلبان هیچ نقشی در انتخابش ندارم.

میتونم من به عنوان فیلبان مهارت این رو کسب کنم که چطوری با فیل ها رفتار کنم و در کنارشون زندگی کنم، مهمترین کاری که باید در این مرحله انجام بدم اینه که فیل هارو بشناسم، روی رفتار هاشون شناخت داشته باشم و بدونم در چه شرایطی چه عکس العمل هایی نشون میده و باید چه رفتاری داشته باشم.

من قرارِ با فیل ام یک سفر داشته باشم به درازای عمرم! تو این سفر یسری اطلاعات عمومی دارم از همه فیل ها که تو یسری شرایط به کمکم میان، و یسری اطلاعاتم رو از شناختن فیل خاص خودم بدست میارم، هرچی بیشتر با هم تجربه کنیم و وارد چالش و سختی بشیم، همدیگه رو بیشتر میشناسیم.

حالا درسته من تو رفتار های فیل ام هیچ دخل و تصرفی ندارم و فقط میتونم نظاره گر باشم و اگر توریستی سوارمون شد فقط اداشو در بیارم که کنترل دست منه، اما یسری چیزا که با منه.

مهمترینش اصلا چه مسیری رو انتخاب کنم؟ معلومه اگه من یه مسیر بیابونی رو انتخاب کنم فیل ام تلف میشه، یا مثلا اگر با فیل ام داریم میچرخیم اگه هر تهدیدی سر راهمون قرار داشت، خب وظیفه منه که خطر اون تهدید رو به حداقل برسونم، وظیفه خوراک، سرپناه و مراقبت از فیل با منه.

شاید من مسیر صاف و مشخصی رو انتخاب کردم که با هم از اون مسیر بریم، ولی شاید وسط راه ترس هایی سر راه فیل ام قرار بگیره، که اون مجبور شه مسیرش رو عوض کنه، وظیفه من اینه که همراهش باشم، نه اینکه بزور بزنمش و برگردونمش به مسیر قبلی.

لپ کلام اینه که درسته نمیتونم خیلی مجبورش کنم به حرفم گوش کنه، ولی خب وقتی بشناسمش، بهش عشق بورزم و ازش مراقبت کنم، سفر زیباتر و لذت بخش تری، تا زمانی که اصلا واسش وقت نذارم، تو سرش بزنم، بهش محبت نکنم، واسم اتفاق میوفته.

اون فیل هم حس داره! وقتی میبینه باهاش درست رفتار میشه، قطعا اونم دنبال فیلبانش میاد، البته نه بخاطر اینکه حرفش رو گوش کنه، چون دوسش داره. تنها چیزی که ما به عنوان فیلبان تو این داستان زور میزنیم انجامش بدیم اینه که فیل مون مسیری رو که انتخاب کردیم باهامون بیاد، چون به هیچ عنوان این مسیرِ پیاده روی نیست، پس باید این مسیر مورد علاقه فیل مون هم باشه.

در این بین شاید با خودتون بگین بعضی از این فیلبان ها تونستن فیل خودشون رو رام و مطیع کنن! اتفاقا درسته. ولی با چه بهایی؟ اینکه از کودکی اون فیل رو مورد شکنجه و آموزش های طاقت فرسا قرار میدن، اون فیل با مشکلات و عقده های زیادی بزرگ میشه همیشه در حالت افسرده قرار داره، و حتی گاها مشاهده شده فیل یهو از کوره در رفته و با خشم فیلبانش رو زیر پاهاش له کرده!


خب اینارو گفتم که به چی برسم؟

  • اول از همه درک موضوع اینکه ما چیزی به اسم منطق نداریم! همه چیز پای احساسات هست، و اون چیزی که ما به اسم منطق ازش به یاد میاریم، در واقع ری‌اکشن و توجیهی هست در مقابل احساساتمون.
  • دومین موضوع گوش دادن به احساساتمون هست، بدون قضاوت! با آگاهی بر اینکه ما تسلطی روی اون فیل نداریم ولی اون چی میخواد بهمون بگه؟ چی نیاز داره؟
  • سومین موضوع به کمک خودشناسی و روانشناس بتونیم احساساتمون رو بشناسیم، تحلیل کنیم، و چیزی که میخواد رو بهش بدیم.
  • چهارمین موضوع به کمک تجربه کردن و مشورت کردن بتونیم مسیر مناسب فیل مون رو پیدا کنیم یا بسازیم، اینکه فیل من با همه ویژگی هایی که داره باید تو چه مسیر و هدف هایی قدم بذاره (از انتخاب شغل بگیرید تا انتخاب همسر، دوست، سبک زندگی، رشته تحصیلی و ...)
  • پنجمین موضوع دست از آموزش دادن و شکنجه کردن احساساتتون بر دارید، لذت زندگی در اینه که تو اون مسیر با فیل خوش بگذرونید، نه اینکه با شکنجه مجبورش کنید مسیر شما رو بره. این همون مثالی میشه که میبینید یه فردی علی رقم موقیت های مادی و اجتماعی که داره باز هم اصلا از زندگی رضایت نداره.
  • ششمین موضوع که خودش سرآغاز پست بعدی هست که میخوام بنویسم. باز تعریفی از کلمه ها و مفاهیمی مثل خوشبختی، موفقیت، لذت بردن از زندگی و ... داشته باشید.
و آخرین حرف، نقش فیل و فیلبان جفتش شمایید! تا زمانی که تعادلی بین این دو برقرار نکنید به آرامش نخواهید رسید.
احساساتخودشناسیناخودآگاهخودآگاهمنطق
جهشی در ابتدایی، اخراجی از راهنمایی نمونه دولتی و دبیرستان تیزهوشان، دیپلم ریاضی فیزیک با تک ماده، اخراجی و انصرافی از انواع و اقسام دانشگاه ها و مراکز علمی آموزشی سراسر کشور و علاقه‌مند به نوشتن!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید