راستی چرا امسال کسی کولهپشتی ننوشت؟ معمولن این موقع از سال فید ویرگولم پر میشد از کولهپشتی. شاید به این خاطره که امسال سال معمولیای نبود؛ البته برای ما ایرانیها هیچ روز و هفته و ماه و سالی عادی و «نرمال» نیست. ولی چه میشه کرد، راهی به جز ساختن هست؟ ولی اگه برگردیم به بحث، امسال واقعن سال غیرعادیای بود، خیلی خیلی غیرعادی. معمولن از بچگی توی ذهنم این ذهنیت حاکم بود که اگه از یه کاری خوشت بیاد زمان زود میگذره و اگه از یه کاری خوشت نیاد، ساعت ریتمش کند میشه. امسال سالی بود که کلش رو لذت نبردم ولی طوری زود گذشت که انگار اول تا آخرش رو توی عشق و حال بودم. بذارید اینطوری بگم: کل سال 99 برای من حس و حال تعطیلات تابستون رو داشت، موقعی که میرفتیم مدرسه.
بذارید رک بگم، سبک زندگی من توی دوران کرونا و قرنطینه تغییر چندانی نکرد. من قبل قرنطینه هم خونگی بودم و مشکلی با این قضیه نداشته و ندارم. و اتفاقن اگه بخوام خیلی صادق باشم با شما، خیلی هم استفاده کردم از این فرصت. چون سال آخر دانشگاهم بود و درسها فشاری نداشتن روم، تونستم وقت آزاد جور کنم برای کتاب خوندن و دانشم توی این یک سال زمین تا آسمون تفاوت کرده. حس میکنم خود قبل کرونام رو نمیشناسم و غریبه هستم با اون آدم. امسال بزرگترین خوبیای که برای من داشت، این بود که تونستم فرصتی برای فکر کردن داشته باشم و ذهنیت خودم رو چند پله بالاتر ببرم. عمده مطالعات من در حوزهٔ فلسفه و مدرنیته بود. شما اگه نمیدونید فلسفه یا مدرنیته یعنی چی و چه اهمیتی دارن، حق دارید. بعد آشنایی با اینها بود که فهمیدم چقدر عقب بودم از تفکر و زندگی. وارد شدن فلسفه به زندگی چیزیه که تا تجربهاش نکنید، اهمیتش رو درک نخواهید کرد. مدل نگاهکردن یکی به یک مسئلهای بعد آشنایی با فلسفه به طرز قابلتوجهی دگرگون میشه. تغییرات فکریای که در یک سال گذشته داشتم بزرگترین آیتم کولهپشتیم بوده برای سال 1400 و سال 99 سالی بود که تونستم مطالعه و فکرکردن رو در خودم نهادینه کنم.
? میتونید لیست کتابهایی که سال گذشته خوندم رو توی گودریدزم ببینید و اگه خواستید درخواست دوستی بفرستید تا بتونم فضولی کنم که چیا میخونید. (پروفایل گودریدز من)
با این که داشتن هویت ثابت یه چیز مهملیه، ولی فکر میکنم من همیشه آدم هول و استرسیای بودم. همیشه یا نگران این بودم که «نکنه یه طوری بشه؟» یا حسرت این رو میخوردم که «وای چرا اونطوری شد؟». امسال تغییر بزرگ دیگری که داشتم وارد کردن یه سری روتینها به زندگی روزمرهام بود و مهمترین این روتینها مدیتیت کردن بود. (? اگه نمیدونید مدیتیشن چیه و چیکار میکنه توی قسمت هفتم از رادیو می براتون توضیح دادم.) مدیتیت کردن من رو آروم کرده و اطرافیانم هم به این قضیه اذعان داشتن. حس میکنم روشنتر و واضحتر فکر میکنم و نیازی به نگرانی و حسرت ندارم و میتونم افکارم رو کنترل بکنم.
توی انگلیسی یه کلمهای هست به اسم Procrastinating و معنیش هم میشه اتلافکردن وقت و لاسزدن با گوشی و یوتیوب و... به جای انجام کار مفید. اگه این کلمه رو توی اینترنت سرچ بکنید، کلی نتیجه براتون میاره که چیکار بکنید تا این کار زشت رو ترک بکنید. من نه تنها سال 99، بلکه سالهای قبلش رو هم درگیر مبارزه با این قضیه بودم. و راستش رو بخوام بگم هیچ کدوم اینها اثری روی من نداشته. البته کملطفیه اگه بگیم اثری روی من نداشته، اثرش قابل ملاحظه نبوده. امسال سالی بود که تونستم قفل این قضیه رو بشکنم بالاخره.
قضیه هم بسیار سادهست: اولویتها در زندگی. (نگران نباشید حرفهام کلیشهای نیست)
کارهایی که در روز انجام میدیم دو دسته هستن: دستهای از کارها که از اونها لذت میبریم و دستهای از کارها که حسوحال کلاس دینوزندگی (ریدینتوزندگی؟) دوران دبیرستان رو دارن. این که چرا دستهای از کارها رو دوست داریم ولی دستهٔ دیگهای رو نه رو هنوز نمیدونیم. کارل یونگ تئوری جالبی تو این مورد داره. یونگ گفته که همهٔ ماها توی ناخودآگاهمون یک آیندهای رو برای خودمون در نظر گرفتیم. یه مدل تصور از آیندهٔ خودمون که نمیدونیم از کجا اومده ولی هست. یونگ میگه که اگه کاری که انجام میدیم در راستای رسیدن به این آینده باشه موقع انجام اون کار لذت میبریم و اگه در راستای اون هدف و اون آینده نباشه زجر میکشیم. این که این تئوریِ یونگ چقدر صحت و سقم داره خودش کلی جای بحث داره (? مخصوصن از نظر فلسفهٔ علم که توی قسمت هشتم رادیو می که مفصل راجع بهش صحبت کردم) ولی فعلن کاری به این قضیه نداریم؛ صرفن چیزی که برای ما مهمه اینه که ما یه سری از کارها رو دوست داریم و یه سری از کارها رو نه.
معمولن اولویتبندیهایی که توی زندگیمون داریم، همه از جنس مادی هستن؛ مثلن این که فلان قدر درآمد داشته باشم، فلان ماشین رو بخرم، فلان جا زندگی بکنم و... که به نظر من خوب نیستن، چون معنای زندگی شما رو مشخص نمیکنن. به نظرم هر کسی که میخواد از زندگیش نهایت بهره رو همراه نهایت لذت کسب بکنه، باید بشینه و با خودش روراست صحبت بکنه که چه چیزی به زندگیش معنا میده؟ چه چیزی رو دوست داره؟ میخواد به چه سمتی حرکت بکنه؟ خودش رو توی کوتاه/بلندمدت کجا میبینه؟
یکی ممکنه برگرده بگه که: «داداش خواب دیدی خیر باشه! کجا سِیر میکنی تو؟! لاسلامتی توی این خرابشده (aka Iran) زندونی شدیم و هر روز بدتر از دیروز! چی @#وشعر بلغور میکنی برا خودت؟» که من تایید میکنم و مشکلی با این حرف ندارم. اگه بخوایم وضعیت امروز ایران رو بذاریم توی کانتکس (کانتکس یعنی محوریت اصلی که مورد بحث قرار میگیره) هر حرفی در رابطه با داشتن زندگی بهتر، حرفِ بهقولمعروف «شیکمسیری» به حساب میاد. حرفی که من میزنم اینه که داشتن یه آیندهٔ روشن [در ذهن] و هدف مشخص که معنا میده به زندگی آدم، میتونه بهرهوری شما رو افزایش بده. شما حداقلش میدونید که کاری رو انجام میدید که دوست دارید.
هدفگذاریهایی که ماها داریم اغلب از جنس پول و شهرت هستن، داشتن معنا و هدف باعث میشه اولویتهای شما تبدیل بشن به لذت و زندگیکردن در زمان حال. شما تا کاری که دوستدارید رو نشناسید، نمیتونید از زندگیتون لذت ببرید، حتی موقع انجام اون کاری که دوستش دارید! شما تا معنای زندگی خودتون رو کشف نکرده باشید و مسیر زندگیتون جهت مشخصی نداشته باشه، هیچکدوم از راهکارهای گفته شده برای شما کار نخواهند کرد.
و این چیزی بود که من امسال در خودم نهادینه کردم. بالاخره فهمیدم که چه چیزی من رو شاد میکنه. بالاخره فهمیدم که میخوام به چه سمتی حرکت بکنم. بالاخره دونستم که هدفم چیه. و جالبیش اینجا بود، بعد این که فهمیدم چی رو دوست دارم و چه چیزی پشنمه (passion)، خوندن دینامیک و کنترل و ارتعاشات دیگه برام سخت نبود هیچ، لذت هم میبردم ازش. برنامهنویسی کردن به من لذت میداد و گذر ساعت رو حس نمیکردم. نصف سال رو درگیر کارهای الکترونیکی بودم و لحیم دستم بود، ولی حس بدی نداشتم موقع کار کردن. دیگه نیازی به متدهای عجیبی (مثل پومودورو) نداشتم، چون غرق در کار میشدم و در نتیجهٔ همهٔ اینها بهرهوریم افزایش پیدا کرده.
من هر روز بعد بیدار شدن و دوش گرفتن و صبحونه خوردن و مدیتیت کردن (که روتینهای روزانهٔ منن)، به خودم یادآوری میکنم که چه هدفی دارم، معنام چیه توی زندگی و به چه سمتی حرکت میکنم. نیازی هم به دیدن ویدئوی انگیزشی ندارم. خواب آرومی هم دارم. این دومین چیزیه که توی کولهپشتیم سنگینی میکنه.
متدهایی که برای شخصیتسنجی استفاده میشن اکثرن شبهعلمی هستن و نمیشه اعتماد صد درصدی به اونها داشت. یکی از این سنجهها اسمش مایر بریگز یا MBTI هست. من طبق این شاخص یه INTJ به حساب میام. ماها معمولن اینطوری هستیم که سختیهای زندگی رو به خودمون میگیریم. یه مدلی از کمالگرایی در بعد زندگی شخصی. اگه نرسیم یه کاری رو انجام بدیم خودمون رو سرزنش میکنیم. اگه اتفاقی بیفته که کنترلش دست ما نباشه ما رو عصبانی میکنه. و بدیِ قضیه هم اینجاست: ما اکثر مواقع کنترلی روی چیزهایی که اتفاق میافتن نداریم. و زندگیِ این مدلی از نظر فکری فشار زیادی به آدم وارد کنه.
آدمهایی مثل من باید بتونن با خودشون آشتی بکنن. اگه یه چیزی رو نرسیدیم انجام بدیم دنیا به آخر خودش نمیرسه. این که کامل نباشیم چیز کاملن اوکی و عادیایه و قرار نبوده که کامل باشیم. اگه حتی دیگران باورشون نشه که من تمام تلاش خودم رو میکنم، خودم که ته دلم میدونم هر کاری که از دستم بر میومد رو انجام دادم. آدمهایی مثل من باید یاد بگیرن خودشون رو دوست داشته باشن. قرار نیست هر روز ما پروداکتیو و مفید باشه. اگه نتونستیم به برنامهمون پایبند بمونیم ایرادی نداره، مهم اینه که خودمون بدونیم که تلاش کردیم. اگه یه روزی خواب موندیم، فکرهای منفی راجع به خودمون روزمون رو بدتر از اینی که هست، میکنه. من قرار نیست برای همه کامل باشم، من قراره برای خودم کافی باشم.
امسال سالی بود که من با خودم آشتی کردم و این قضیه رو هر روز به خودم یادآوری میکنم.
مدتها بود که توی ذهنم داشتم که یه پادکست داشته باشم برای خودم، و در طول مدتها ایدههای مختلفی به ذهنم رسیده بود ولی امسال بالاخره تونستم عزمم رو جزم کنم و از ضبط کردن صدام نترسم. هرچند خودم از صدای خودم خوشم نمیاد و فکر میکنم صدام شبیه یه گوزن همجنسگراست ولی چون دیگران از صدام خوششون میومد و میاد واسه همین از نظر اعتماد به نفس مشکل خاصی نداشتم. و هیچوقت یادم نمیره برای ضبط کردن قسمت اولش شیش ساعت وقت گذاشتم و توی گرمای اول پاییز با گوشی زیر پتو ضبط میکردم.
نمیدونم چقدر باورپذیره این قضیه ولی هدفم از رادیو می هیچوقت مسائل مالی نبوده، بلکه این بوده تا مسئولیتپذیر بودن خودم در قبال اطرافم رو بسنجم. این مورد رو از همون اول برای خودم روشن کردم و سعی کردم به جای تمرکز کردن روی پول، روی پیدا کردن آدمهای همدغدغه تمرکز کنم، که اعتراف میکنم چندان موفق نبودم تا الآن. ولی ادامه میدم. رادیو می هم جزوی از برنامه و بلندمدت منه و به این راحتیها ولش نمیکنم.
و چیزی که برام خیلی جالب بوده همیشه این بود که کامنت مثبت گرفتم همیشه. یادم نمیره قسمتهای اولش از نظر خودم انقدر بد بود که خودم برای بار دوم گوششون ندادم هیچوقت ولی یهو میدیدم که دوستام پیام میدادن و میگفتن که وای چقدر خوب بود و اینها. من اینستاگرام ندارم و سر نمیزنم بهش؛ بعد یه مدت فهمیدم که چند تا از دوستام هر سری که من یه قسمت جدید منتشر میکردم اون قسمت رو استوریش میکردن! لذتی که بعد فهمیدن این قضیه تجربه کردم بینظیر بود. خودم انتظارش رو نداشتم و هنوز هم که هنوزه باورم نمیشه. من توی سه ماه 50 شنوندهٔ فعال داشتم که با توجه به ماهیت پادکست و چیزی که پوشش میده رقم باورنکردنیایه برای من. (راستی اگه خواستید یه سر به رادیو می بزنید. قول میدم پشیمون نشید!)
سرتون رو درد نمیارم، من از 78 کیلو در اول 99 رسیدم به 68 کیلو. (سال 95 من 86 کیلو بودم.) از اول فروردین تا اوایل خرداد هر روز به مدت نیم ساعت الی 2 ساعت ورزش کردم با اپ Adidas Runtastic (چون پریمیومش مفت بود به مدت سه ماه. آره چون اپ مفت بود شروع کردم به ورزش کردن. نخند.) و توی دی و بهمن هم از رژیم Intermittent Fasting استفاده کردم و نتیجه فوقالعاده بود. البته اشتباهی که من کردم این بود که همزمان با رژیم، ورزش نکردم و واسه همین بخشی از عضلاتم رفت ولی ایرادی نداره، سال آینده بعد کنکورم قصد دارم ورزش کنم.
این بود کولهپشتیِ من برای سال 99. اینها رو برای شما ننوشتم، برای خودم نوشتم تا بتونم بلند بلند روی سالی که داشتم فکر بکنم. اشتباه هم کم نداشتم. ولی اینهایی که نوشتم چیزهایی بودن که خیلی روی من سنگینی میکردن.
یه سالی که رد شد خیلی از دوستهام رو ندیدم ولی بعید بدونم اگه اونها من رو ببینن بتونن من رو بشناسن. چون هم ظاهرم عوض شده و هم باطنم. صورتم، موهام و صدام تغییر نکردن فقط که خوبه. امیدوارم سال بعد بتونم روی ارتباطاتم، استقلال مالیم، روابط عاطفیم و اهدافم بیشتر کار بکنم و تا جایی که میتونم کتاب بخونم. این که سال آینده چه اتفاقی میافته رو نمیتونم پیشبینی کنم ولی میدونم که هر اتفاقی که بیفته:
همین! حس میکنم تا اینجاش کافیه. اگه نظر، سوال یا فحشی دارید بخش نظرات برای همین کار ساخته شده و نترسید. عوضش راکِ خوب گوش بدید.