بهروز
بهروز
خواندن ۶ دقیقه·۷ سال پیش

هیپنوتیزم، نامگذاری اشتباه و ماندگار

تو پست قبلی با مسمر و مسمریسم کمی آشنا شدیم، اگر نخوندینش پیشنهاد میکنم که اول اون رو بخونید

https://virgool.io/@behrouz/مسمر-شروع-نیمه-رسمی-بازی-bplvxlptim7p

مسمر سال ۱۸۱۵ از دنیا رفت، ولی خیلی ها بعد از مرگ مسمر به کارهای مسمر علاقه پیدا کردند و ادامه دادند. کسایی با اسم مسمریست فعالیت می‌کردند، یه دور دنیا سفر میکردند و متد های مسمر رو برای مردم اجرا میکردند. عجیب نیست که مردم زیادی برای دیدن این اجراها صف می‌کشیدند.

یکی از اون ها Charles Lafontaine بود، مسمریست ساکن ژنو که نوشته‌های اون بخشی از شکل گیری ایده‌ی رمان معروف Trilby نوشته‌ی George du Maurier شد. با اینکه Trilby، رمانی غیر واقعی بود ولی به دلیل معروفیتش شاید بد نباشه که چند جمله‌ای در موردش صحبت کنیم.

اسونگالی و تریلبی، از فیلم Svengali
اسونگالی و تریلبی، از فیلم Svengali

اسوِنگالی (Svengali) شخصیت اول رمان بود، شخصیت دیگر داستان دختری بود به نام تریلبی (Trilby). گوش تریلبی توانایی تشخیص نت های مختلف موسیقی رو نداشت، اسوِنگالی با هیپنوتیزم تریلبی رو به یه خواننده‌ی عالی تبدیل کرد. تریلبی فقط زمانی میتونست بخونه که اسونگالی اون رو هیپنوتیزم کرده باشه، در غیر اینصورت خواننده‌ای بود افتضاح که همیشه فالش میخوند. بعد ها فیلمی بر مبنای این رمان پر فروش ساخته شد که میتونید اینجا ببینیدش

https://www.youtube.com/watch?v=nuy1L6fkGSA

برگردیم به مسمریستمون، چارلز.

۱۳ نوامبر سال ۱۸۴۱ چارلز طبق برنامه‌ی معمول، در شهر منچستر همراه با ماری و یوجن دو دستیارش در حال اجرا بود. اجرای مگنتیزم حیوانی برای مردمی که علاقه‌مند بودند.
در اجراهایی که مسمریست ها می‌کردند، افراد حاضر در صحنه‌ رو با بی‌حسی به درد مصون می‌کردند و بهشون شوک الکتریکی میدادند یا مثلا شمع می‌گرفتند رو دستشون و اونا دردی یا حس سوختگی‌ای نداشتند. مردم هم میدیدند، لذت می‌بردند و همگی شاد و خجسته با تشویق زیاد همراهی میکردند.

نمونه‌‌ای از تبلیغات مسمریست ها
نمونه‌‌ای از تبلیغات مسمریست ها


ولی تفاوتی که این اجرا با بقیه‌ی اجراها داشت در اجرا نبود، بلکه شخصی در تماشاچیا حاضر بود که تاثیر پررنگی بر تاریخ هیپنوتیزم داشت.

جیمز برِید

جراح اسکاتلندی متولد سال ۱۷۹۵ اون شب بین تماشاچی‌ها بود، برِید به علت توانایی بالاش در پزشکی و کارهای خیر‌خواهانه‌ش شخص معروف و مجبوبی بود. مقالاتش بارها در مجلات علمی چاپ شده بود و از مقبولیت بالایی برخوردار بود مخصوصا بین دانشمندها.

برِید با تئوری مسمر مخالف بود و برای توجیه اون پدیده ها تئوری های خودش رو داشت. عقیده داشت اون اتفاقات به خاطر مگنتیزم اتفاق نمی‌افته و «توهم و تخیل» شخص باعثشه.

برِید در مورد اون شب مینویسه

در اولین بازدیدی که از اجرای چارلز داشتم، هیچ اتفاق جدیدی نیفتاد و هنوز به ایده‌ای که داشتم معتقدم.

ولی برِید شش شب بعد دوباره برمیگرده که اجرا رو ببینه.

در اجرای دوم نکته ای نظرم رو جلب کرد، اینکه سابجکت ها (افراد روی سن که به اصطلاح مسمرایزد شده بودند) نمیتونستند پلک هاشون رو باز کنند. به نظر واقعی میومد و دلم می‌خواست دلیلش رو پیدا کنم. شب بعد در حالی که داشتم آزمایش می‌کردم باز با این پدیده روبرو شدم. در حقیقت قبل از اینکه آزمایش تموم شه به نظرم دلیلش رو پیدا کرده بودم ولی نمی‌خواستم نظرم رو عمومی اعلام کنم. آزمایشات بیشتری لازم بود که درستی دلایلم رو تایید کنم.

برِید و چند شخصیت دیگه از جمله پروفسور ویلیامسون برای اینکه نظریات مسمریست ها رو زیر سوال ببرند آزمایشی رو ترتیب دادند و از یک چشم پزشک دعوت کردند که اونا رو همراهی کنه. همون کارایی که چارلز می‌کرد رو روی یک دختر انجام دادند و وقتی به اصطلاح مسمرایزد شده بود، ویلیامسون پلک دختر رو بالا می‌بره و هر سه پدیده ای رو دیدند که انتظارش رو نداشتند.
مردمک چشمش به طرز عجیبی کوچیک شده بود، اتفاقی ناخودآگاه که در حالت خواب میفته و یکی از نشونه‌های خواب عمیقه.
برِید به این اکتفا نمیکنه و یه سوزن میکنه زیر ناخن دختره، منطقا دختره باید عربده میکشید از درد ولی خوب نکته‌ی دوم رو دیدند، بی حسی کامل. مشاهدات کاملا نشون میدادند که دختره باید در یک حالت خاص روانی قرار داشته باشه که عکس‌العمل های فیزیکیش تغییر کرده.

برِید یک هفته بعد باز میره که اجرای چارلز رو با دقت بیشتر ببینه و بعدش مینویسه

دو روز بعد، ایده‌هام رو با همکارم توماس براون به اشتراک گذاشتم، همونطور که قبلش به چهار تا از دوستام گفته بودم. عصر همون روز در حضور توماس، دوستام و خانوادم یک سری آزمایشات طراحی کردم که درستی تئوری هام رو ثابت کنم. تئوری من این بود که ثابت نگه داشتن چشم ها روی یک نقطه باعث میشه که مراکز عصبی چشم از کار بیفتن و تعادل عصبی رو به هم بریزند و در نتیجه باعث پدیده‌ای بشن که مشاهده کرده بودیم. این آزمایشات همه حاضرین رو در مورد تئوری هام قانع کرد.

برِید بلافاصله درخواستی به British Association for the Advancement of Science میفرسته و ازشون می‌خواد که مقاله‌ای با عنوان Practical Essay on the Curative Agency of Neuro-Hypnotism رو چاپ کنن.
با چاپ مقاله مخالفت میشه، احتمالا به خاطر اینکه خیلی موضوع ترند و غیر قابل اعتمادی بوده. در مقابل برِید مستقلا مقاله‌ی خودش رو در ۲۷ دسامبر ۱۸۴۱ در مراسمی با حضور شخصیت های برجسته‌ی علمی با عنوان «مقاله‌ی رد شده» ارائه داد و در روزنامه‌های منچستر بازتاب گسترده‌ای داشت. برِید مخالفان جدیدی هم از طرف مسمریست ها هم از طرف کسایی که اعتقادی به این پدیده نداشتند پیدا کرد، در عین حال نظر شخصیت های علمی‌ معروفی رو هم جلب کرد.

۳۱ دسامبر ۱۸۴۱ تسط Mr. Duncan دوست برِید اجرایی در مورد ایده‌های برِید در Hanover Square Rooms لندن انجام شد که مقدمه‌ای بود بر حضور خود برِید در لندن برای ارائه‌ی ایده‌هاش.
اول دسامبر همون سال برِید ارائه‌ی خودش رو در همون مکان انجام میده. ارائه‌ای موفقیت آمیز که تعداد زیادی رو تحت تاثیر قرار داد. در این اجرا برِید تئوری‌هاش رو روی گروه ۱۸ نفره‌ای رو با استفاده از خیره‌ شدن به چلچراغ پیاده میکنه، که گویا ۱۶ نفرشون کاملا نتایج مطلوب برِید رو نشون دادند و ۲ نفر باقی‌مونده گزارش شده که کاملا چیزی که برِید ازشون خواسته رو انجام ندادند.

علاقه‌ی شدیدی بین شخصیت ها ایجاد شد که باعث شد برِید فردای اون روز دوباره ولی این بار در سالن London Tavern اجرا کنه. ( دو سالنی که اسم بردم برای ارائه‌ی سخنرانی‌های علمی استفاده‌ می‌شدند).
بعد از این ارائه، مجله‌ی مدیکال تایمز گزارشی رو از ارائه های برِید به همراه مقاله‌ای از خود برِید در مورد مغناطیس حیوانی چاپ میکنه. مقاله‌ای در رد اداعاهای مسمریست ها و تاثیر خیره نگه داشتن فرد (Eye Fixation) بر روی کنترل سیستم عصبی. عقیده داشت که کارهایی که مسمریست ها میکردن، از جمله اینکه دستاشون رو تکون میدادن و چشم فرد اونا رو دنبال میکرد همین بوده، نه میدان مغناطیسی یا شارلاتان بازی مسمریست ها در داشتن نیروهای ویژه.
برِید عقیده داشت که با خیره نگه داشتن چشم فرد به یک نقطه و تضعیف کنترل سیستم عصبی، فرد بیشتر به قدرت تخیل خودش متکی میشه، و نسبت به چیزایی که بهش میگن ذهن بازتری داره و راحت تر قبول میکنه.

برِید در این مقاله از واژه‌ی Neurypnology برای توصیف این پدیده استفاده می‌کنه. کتابی رو هم با همین عنوان چاپ میکنه. ولی در عین حال از واژه‌ی هیپنوتیزم هم در مقالات تکی‌ای که می‌نوشت استفاده میکرد، همون‌طور که در «مقاله‌ی رد شده» استفاده کرده بود.


واژه‌ی هیپنوتیزم از هیپنوز ὕπνος ، خدای خواب یونان (بهترین خدای یونان، همش خواب) میاد. برِید اعتقاد داشت که هیپنوتیزم ارتباطی با خواب داره، طبق شواهدی که دیده بود. Neurypnology واژه‌ی مناسبی برای توصیفش نبود، و برِید به واژه‌ی Neuro-Hypnotism روی آورد به معنی خواب عصبی. اون قسمت Neuro در طول زمان دیگه استفاده نشد.

ولی زیاد طول نکشید که برِید متوجه شد که هیپنوتیزم ربطی به خواب نداره، ولی دیگه دیر شده بود. حتی تلاش کرد که واژه‌ی monoideism به معنی تثبیت تمرکز رو جایگزینش کنه که خوب دیگه کار از کار گذشته بود و مردم واژه‌ی هیپنوتیزم رو استفاده میکردند.

هیپتوتیزم نام‌گذاری ای اشتباه بود که ماندگار شد.


هیپنوتیزمذهن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید