دیروز تو جاده داشتم مسیر بین محل کارم تا خونه ی پدریمو طی میکردم
از ماشینم راضیم اما یه ترسایی داشتم .
ترسم بیشتر از خودم بود.
تو جاده از یه چیز دیگه هم میترسیدم ،از بقیه راننده ها.
البته نه راننده هایی که بد رانندگی میکردن ،از راننده هایی که من جاشون فکر میکردم.
یه لحظه رفتم تو فکر اینکه این مدت از شرایطی که باهاش روبرو میشم زیاد ترس ندارم.
ترسم تو هر شرایطی اول از خودمه و از آدمایی که ربطی به موضوع ندارن.
این دو موضوع انگیزه ای شدن واسه نوشتن و بیشتر فکر کردن در موردشون که بتونم ترسمو مدیریت کنم.
بهتره بیشتر از شرایط که قراره باهاش روبرو بشم بترسم نه از خودم و نه از کسایی که ربطی به قضیه ندارن.