من یک دختر 14 ساله از تهران هستم. هشت ماهی می شود که یکی از جدیدترین علایقم را کشف کرده ام:
نویسندگی.
حتی با نوشتن کلمه نویسنده، نویسندگی، نوشتن و غیره، انگار دنیا را به من می دهند. انگار که با من هستند. انگار اسم من نوشتن است:)
چرا که نه؟ اسم من نوشتن باشد. مگر چه می شود؟ خیلی ها هستند که بیشتر از من عاشق نویسندگی اند ولی خب شاید جسارت من هست که به من اجازه می دهد که خودم را نوشتن صدا بزنم.
گاهی ترس از چگونه پر کردن یک کاغذ سفید دارم؛ ولی تا خودکارم را روی کاغذ می گذارم و شروع به نوشتن می کنم، دیگر نه کسی من را می شناسد و نه خودم، خودم را. فقط کاغذ است که من را می شناسد.
در یکی از نوشته های چند ماه پیشم که هنوز جایی منتشرش نکرده ام، گفته ام:
فقط کاغذ است که می تواند خود واقعی را به میز مذاکره بکشاند.
درباره من که همینطور بوده است.
انگار کاغذ برایم حکم گنج را دارد. گنجی که خیلی راحت بدست می آید و برایم به راحتی خرج می کند. می گویند:
تا پول داری رفیقتم، قربون بند جیبتم.
کاغذ برایم زیادی مایه گذاشته است و به راحتی نمی توانم از آن بگذرم. بهترین کسی است که می توانم باهاش حرف بزنم و هیچ وقت قصد ندارم که ترکش کنم.