زنانگی چیزی در مقابل مردانگی نیست، بلکه چیزی است که مردانگی را اغوا میکند. (ژان بودریار-اغوا)
موضوع پایاننامهم در مورد اغواگریه. کتابی که این روزا میخونم( اغوا_ژان بودریار)، به طرز دلچسبی زن رو از اغواگری مبّرا میکنه و در عوض زنانگی رو به عنوان عنصر اغوا کننده معرفی میکنه. زن یک تفاوت بیولوژیکیِ، و زنانگی برچسبیِ که جوامع جنسیتزده به این تفاوت بیولوژیکی نسبت میدن.
این کتاب عملکرد اغوا رو اینطور بیان میکنه:
اما اغوا چگونه و با چه ابزاري نشانهها را در سطح نمود به بازي ميگيرد؟ آينه. تمامي آنچه را كه آينه براي اغوا كردن ما در اختيار دارد از خود ما ميگيرد. اغوا براي نابودي هرساختاري از نشانههاي خود آن ساختار بهره ميگيرد. آينه هرگز ابژهاي شفافنما نيست، هرگز ژرفايي به درون خود نميگشايد بلكه سطحي نمادين است كه ما خود را در آن چونديگري باز مييابيم. آينه از تصوير خود ما براي اغواي خود ما بهره ميبرد. از اينرو اغوا همچون آينه با انعكاس جذابيتهاي حقيقي و طبيعي اغواشونده در سطح نمودش او را افسون ميكند.
جالب نیست؟ :)
حالا برگردیم به بحث خودمون؛
اگه زنانگی عنصر اغواگر باشه و از طرفی جامعه این واژه رو تعریف کرده باشه، در این صورت اغواگری از چی متولد میشه؟ از همون جامعۀ جنسیتزده و در مقابل به شدت اغواشونده :)
میدونم این بحثا همیشه هست و حرف زدن ازش تکرار مکرراتِ، ولی بعضی از تکرارها برای یادآوری لازم و واجبن.
حالا در ادامۀ نگارش پایاننامه بیشتر در این مورد جذاب مطلب میذارم، هرچند قرار بود جریانهای سیالم رو به این صفحه هدایت کنم.
خود این گردش موضوعی هم یه جور جریان سیالِ :)