بهزاد چوگل
بهزاد چوگل
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

مردی تنها در میان زنها (در ستایش کتابخوانی!)

too loud a solitude عکس از نمایش عروسکی
too loud a solitude عکس از نمایش عروسکی


مرد شماره یک در می‌زند. چون پاسخی نمی‌شنود دستگیره را می‌چرخاند و وارد اتاق می‌شود "داری چیکار میکنی؟جوجه‌خانه راه انداختی؟

کتابی را از سر راه بر می‌دارد و جلو تر می‌آید "این همه آت و آشغال چیه اینجا جمع کردی؟ ای بابا دارم با تو حرف می‌زنم چرا جواب نمی‌دی؟"

مرد شماره دو بدون آنکه سرش را بالا بگیرد "آره آره. یه لحظه صبر کن."

مرد شماره یک همانطور ایستاده "کجا بشینم؟ مبل‌ها رو هم که مثل خر بار زدی. آخه مرد حسابی این همه کتاب و می‌خوای چکار؟"

مرد شماره دو باز بدون آنکه سرش را بالا بگیرد "بشین بشین."

مرد شماره یک "دانشمند شدی؟! داری چی می‌نویسی؟"

مرد شماره دو پچ پچ کنان در حال نوشتن یک چیزهایی بر روی کاغذ است.

مرد شماره یک کمی با عصبانیت "تو که این همه درس و مشق می‌نویسی پس چرا واسه خودت کاره‌ای نشدی. پاشو بریم سر کار، دیروز هم نیومدی. سر کارگر حسابی از دستت عصبانیه. اومدم ببینم چه غلطی داری میکنی که نمیای سر کار. مرد حسابی تازه پشیمون شدی واسه درس؟"

مرد شماره دو "درس کیلویی چنده؟"

مرد شماره یک "پس بگو چه غلطی داری می‌کنی؟ می‌خوای کنکور بدی چرا قایم می کنی؟"

مرد شماره دو "چرا چرت‌و پرت میگی؟"

مرد شماره یک کتابهای سر راه را کنار می‌زند و با چند قدم بزرگ از روی تلی از کتاب عبور می‌کند و خودش را به آشپزخانه می‌رساند "آب می‌خوری؟"

مرد شماره دو زیر لب " نه نه مرسی."

مرد شماره یک در یخچال را باز می‌کند. چند جلد کتاب از داخل یخچال بیرون می‌ریزند. عصبانی می‌شود و با صدای بلند "ای وای خدا بگم چیکارت کنه مرد، تو دیونه شدی. حاضرم قسم بخورم که زنت هم به خاطر همین خُل شدنت تنهات گذاشته."

مرد شماره دو "نه بابا بی‌خود و بی‌جهت رفته."

مرد شماره یک درب یخچال را محکم می‌بندد "آخه چه مرگته؟ این همه کتابو می‌خوای بزاری تو گور . . . لا اله الا الله. زن و بچه‌ت چه گناهی کردن؟"

مرد شماره دو "میگه سرم هوو آوردی ولی من قسم خوردم حتی شناسنامم رو هم نشون دادم."

مرد شماره یک با حالت تاسف "بیچاره زن مردم یه هوو سرشون میاد ولی مثل اینکه تعداد هوو‌های زنت از شمارش هم خارج شدن."

مرد شماره دو با تعجب به مرد شماره یک نگاه می‌کنه "ولی من زن نگرفتم؛ زنمم خیلی دوست دارم."

مرد شماره یک "خنگ خدا، زن می‌آوردی بهتر از این همه کتاب بود. کتابی رو که لازم داری بگیر بخون بعد برش گردون کتابخونه، مجبوری بابت اینهمه کاغذ پاره پول بدی؟ اصلا جا نیست آدم سر پا وایسه."

مرد شماره دو "آخه من کتابامو دوست دارم. نمی‌تونم ازشون دور شم. من با کتابام زندگی می‌کنم. مگه می‌شه آدم بعدِ ازدواج فردا صبح دست زنشو بگیره ببره خونه پدرش بگه برو تو قفسه کتاب دیگه لازمت ندارم، خوب خوندمت! آدم باید آدم باشه. خیلی نامردیه بعد اینکه کارت با کتاب تموم شد اونو پس بفرستی پیش ننه و باباش. زندگی بعد اون تازه شروع میشه باید باهاش زندگی کنی. هر روز به یاد هر جملش باید زندگی کنی، بعضی وقتا باید عهدت رو باهاش تازه کنی یعنی اگه مزه‌ش زیر دندونات نموند، یه بار دیگه اونو مزه کنی... یعنی بخونی. کتابم کلی حال می‌کنه وقتی اونو می‌خونی. یه رابطه دو طرفه‌ست."

مرد شماره یک "پس با این حساب تو یه فاحشه هستی ؟! یه مرد با هزار تا زن!"

مرد شماره دو "مگه من چی گفتم؟ من از کتابام حرف می‌زنم اونوقت تو داری چرت و پرت می‌گی؟"

مرد شماره یک "تو که همه پولات و می‌دی کتاب. اجاره خونه تو چطور می‌دی؟"

مرد شماره دو "نامرد هر دفعه یه کیسه کتاب بجای اجاره می‌بره می‌فروشه!"

مرد شماره یک "مگه نمی‌گی کتابا مثل ناموسته، پس چطور اجازه می‌دی هر ماه چند تا از ناموساتو ببرن؟"

مرد شماره دو با عصبانیت "چرا پرت و پلا می‌گی؟ بذار اینو تموم کنم دیگه!"

مرد شماره یک "من دیگه داره دیرم می‌شه، می‌رم یه لقمه نون در بیارم زن و بچم مثل زن و بچه تو آواره نشن. اگه نمی‌خوای این کارو هم از دست بدی پاشو بریم."

مرد شماره دو در حال نوشتن "من باید اینو تموم کنم تو برو."

بهزاد چوگل - اسفند 93


عکس این پست مربوط به نمایش عروسکی تنهایی پر هیاهوست.

دیدن نمایش عروسکی too loud a solitude ساخته شده بر اساس کتاب تنهایی پر هیاهو از بهومیل هرابال در یوتوب. (ببینیم)

کتابداستانتنهایی پر هیاهوکتابخوانیافراط
هم‌بنیانگذار و موسس ویرا برگ - در شروع کار مهم نیست چی بلدی، در واقع باید سعی کنیم از همه چی یه کم بدونیم! (من در اینستاگرام: behzadchogol@)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید