من یک ایده دارم. ایده را با چند نفر از دوستان پایه در میون میزارم و بعد از کمی بالا و پایین کردن ایده، دل به دریا میزنیم و اولین استارتاپ خودمون رو راه اندازی میکنیم.
حالا چون ایده از من بوده، معمولا مدیر عامل من هستم و یکی از کلیدی ترین افراد تیم، رئیس هیئت مدیره و ... .
اگر عاشق پست و مقام و برچسب وسوسه کننده مدیر عاملی هستید و همه تلاش شما از خلق یک کسب و کار رسیدن به این جایگاه هست، مسیر اشتباهی رو در پیش گرفتید!
مدیر عامل بودن و داشتن کسب و کار شخصی، بد نیست.
اما دلیل شما برای انتخاب کسب و کار شخصی، کافی نیست.
دیروز در رویدادی حضور داشتم که افراد ایدههای خودشون رو برای سرمایه گذاران پرزنت میکردند و بعد از پرزنت طبق معمول پرسش و پاسخ و توجیه اقتصادی کسب و کار.
به قول معروف جلسه خواستگاری کسب و کار از سرمایه گذار! طوری که داماد میبایست دل عروس خانم رو ببره و جواب بله رو از سرمایه گذار بگیره.
اما با پرزنتهایی از سوی مدیران روبرو شدم که فرد توانایی حرف زدن روی سِن رو نداشت. حتی حاظر نمیشد موقع توضیحات پر تُپُق خود، نیم نگاهی به سرمایه گذار بندازه. بماند که دو دکمه پایین سویشرتش هم باز بود!
قطعا همه سخنور نیستند و ممکنه مغز کسب و کار، که احتمالا فردی متخصص هم هست، بیان وسخنوری خوبی نداشته باشه.
و همین انتخاب نادرست اولین اشتباه استارتاپها رو رقم میزنه.
من شخصا دو توصیه برای چنین موقعیتهایی دارم.
1- اگر به صورت تیمی و شراکتی قرار هست که با هم یک استارتاپ رو راه اندازی کنید، سعی کنید شایستهترین فرد رو انتخاب کنید. اما اگر صرفا خودتان هستید و خودتان، برای چنین موقعیتهایی از یک نفر کمک بگیرید و یا یک مدیر عامل برای خود استخدام کنید.
گوگل رو لری پیچ و سرگئی برین با هم راه اندازی کردن و بعد از مدت زمان کوتاهی این دو نفر به عدم تواناییهای مدیریتی خود پی بردند و اریک اشمیت رو به عنوان مدیر عامل گوگل استخدام کردند.( دوست داشتید کتاب گوگل چگونه کار میکند از اریک اشمیت رو بخوانید)
لری و سرگئی هر دو خورههای کامپیوتر و برنامه نویسی بودند و این موضوع هیچ ربطی به مدیر خوب بودن نداره، به همین خاطر ما مدیران معدودی مثل جک ما و ایلان ماسک و ... رو میشناسیم و سخنرانیهاشون رو دیدیم.
2- اگر دوست دارید که مدیر عامل باشید و در طول مراحل کسب و کار، همچنان مدیر عامل بمانید، این چند توصیه من که حاصل تجربه من و نه مطالعه میشه رو یک ذره جدی بگیرید.
برای اینکه یک بذر بتونه جوانه بزنه، به خاک، آب، نور، هوا نیاز داره. هر یک از این چهار مورد رو حذف کنید، دانه هرگز جوانه هم نمیزنه.
پس برای مدیر خوب بودن:
الف) سخنوری رو تمرین کنید و یاد بگیرید که در موقعیتهای مختلف، قرارهای کاری، جلسات و یا خواستگاری از سرمایه گذار، چطور صحبت کنید.
(کتاب فن بیان و سخن وری به روش TED یکی از بهترین کتاب های آموزش سخن وری هست.
ویدیوهای TED هم بزرگترین مرجع برای یادگیری سخنرانی هست. در این ویدیوها اساتید مختلفی در زمینه های گوناگون سخنرانی های تاثیر گذاری دارند که شیوه قصه گویی همراه با اطلاعاتی که در این سخنرانی ها ارائه میشه یکی از بهترین منابع برای آموزش سخنرانی هستند.
از اینجا هم می تونید مطالب ارزشمند سایت متمم رو در خصوص فن بیان و سخنرانی رو دنبال کنید.)
ب) قدرت تصمیم گیری رو باید سریع و اثر گذار کنید. برای اینکه بتونید در لحظههای خاص با کمترین اتلاف وقت بهترین تصمیم رو بگیرید، حتما باید با خطاهای ذهنی و اثر گذار بر تصمیم گیری آشنا باشید. برای یادگیری این موضوع پیشنهاد میکنم کتاب هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی و کتاب تفکر کند سریع از دنیل کانمن رو بخونید و از مجموعه درسهای تصمیم گیری در سایت متمم به هیچ وجه ساده عبور نکنید.
ج) قدرت همذات پنداری رو در خودتون افزایش بدید. اگر شما نتونید خودتون رو جای افراد تیم و یا کارمندان خودتون تصور کنید، هیچ وقت هم نمیتونید اونا رو درک کنید. شما باید یاد بگیرید از زاویه نگاه تک تک افراد حاظر در کسب و کار، به مسائل نگاه کنید و برای اینکار باید یاد بگیرید که خودتون رو جای بقیه تصور کنید. این کار با خواندن داستان و رمان (منظور آثار ناب ادبیات هست و نه هر کتابی) اتفاق میاُفتد. رمان و شخصیتهای مختلف در شرایط مختلف، این امکان رو فراهم میکنه که شما با شخصیتها و اتفاقات خوب و بد داستان، همراه بشید. این کار از لحاظ ذهنی شما را بسیار راحت شیفت میده به تغییر جایگاه و این قدرت همذات پنداری هست که توسط خیلیها کاملا نادیده گرفته شده. حالا بماند که مطالعات غیر مرتبط چقدر میتونه ذهن شما رو نسبت به بقیه بازتر کنه و بهتون ایدههایی رو بده که هرگز به ذهن رقیباتون نرسه.
د) بقیه رو با خودتون همراه کنید. به جای اینکه دستور بدید که هر کس فلان کار رو باید انجام بده، سعی کنید مقصد رو تعریف کنید و از افراد بخواید که برای رسیدن به این مقصد از تواناییهاشون استفاده کنن. اگر شما مسیر رو انتخاب کنید و بهشون بگید که حتما باید از این مسیر حرکت کنند، شما جلوی خلاقیت تیم رو میگیرد. ممکنه کارمند شما، درخواست شما رو بتونه در چند دقیقه از مسیر ذهنی خودش حل کنه، اما اکثر مدیران جلوی امتحان مسیر جدید رو میگیرن و میگن تابع دستورات باشند. (بد نیست کتاب رُک و راست باشید از کیم اسکات رو هم بخونید)
پ) سعی کنید در دل کار باشید نه بیرون. دیگه زمان ارباب رعیتی به پایان رسیده. اگه شما از اون دسته مدیرانی هستید که از اتاق شخصیتون بیرون نمیاید و همه برای پیدا کردنتون باید به اتاقتون سر بزنند، بدونید که سخت دارید اشتباه میکنید. سعی کنید افراد تیم شما رو جزوی از خودشون بدونن و با درایت و هنر مدیریت و رهبری طوری دلشون رو بدست بیارید که بدون چشم داشت به اضافه کاری تا کارشون تموم نشده شرکت رو ترک نکنند. کاری کنید اگر روزها سر کار نیومدید در غیاب شما، همه با تمام وجود کار رو ادامه بدن. کاری کنید که افراد از شما نترسند، بلکه عاشق شما باشند و به خاطر عشقی که به شما دارند، کارشون رو به بهترین نحو انجام بدن.
ت) شنوا باشید و مسائل کاری رو با صحبت کردن حل کنید. سعی کنید به حرف، ایده، بحث و نقد سایرین با گوش باز توجه کنید. فرهنگی ایجاد کنید که افراد همه چیز را به شما بگن. این موضوع به دو دلیل اهمیت داره، یکیش اینکه شما میتونید لابه لای این حرفها، نکات خیلی ارزشمندی گیرتون بیاد و دوم اینکه افراد احساس ارزشمندی میکنند که حرفشون شنیده میشه.
وقتی مسئلهایی وجود داره، هرگز سکوت نکنید. مسائل با صحبت کردن حل میشن نه با سکوت. حتی اگر به خاطر یک جر و بحث با یکی از اعضای تیم، کارتون به قهری کشید. سعی نکنید که با سکوت بعد از چند روز به روال عادی برگردید. چون در واقع شما زبالهها رو فقط زیر فرش قایم کردید و فکری برای بیرون انداختنش نکردید. حتما سعی کنید قبل از آنکه دیر شود با فرد صحبت کنید و مسئه یا سوء تفاهم رو با حرف زدن حل کنید.
شاید اگه کمی سرچ کنید به هزار باید و نباید دیگه هم برسید اما این چیزایی بوده که بیشترین تاثیر رو در کسب و کارم داشتن و امیدوارم برای شما هم مفید باشه.
دوست دارم از تجربیات شما هم در کامنتها استفاده کنم.
خوشحال میشم اگر تجربیات مشابهی دارید، در کامنت برام بنویسید.