تنهام، همیشه بودم، دیگه تقلایی برای از بین بردنش نمیکنم.
پذیرفتمش، طردشدگیم را، تنهاییم را.
سعی میکنم با تنهاییم دوست باشم، با هم بیرون میریم، پیادهروی های طولانی انجام میدیم، توی اتوبوس همکلام میشیم و کل روز رو با هم میگذرونیم.
اونقدرها هم بد نیست، حداقل بهتر از اظهار دوستداشتن های مصنوعی دیگران است، اما خب جایی دیگر توان آدم ته میکشد، نیست میشود، دلش دوستداشتهشدن میخواهد، خواستهشدن، کسی که تو را برای خودت بخواهد، لحظه هایی که غم هجوم میآورد بتوانی به او تکیه کنی، درددل کنی اما نیست، حداقل من تابحال نتوانستهام آدمش را پیدا کنم، اما امیدوارم، شاید روزی پیدا شود.
۳ آذر ۱۴۰۲
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم | فریدون مشیری