برنا اندیشان
برنا اندیشان
خواندن ۱۰ دقیقه·۱ سال پیش

آشنایی با فلسفه رواقیون

⁠ آنچه رواقیون می گفتند این بود که خوشبختی در " آرامش خاطر" است. هرچند اخلاق آنها را بد تعبیر کرده اند و پنداشته اند که هدف در این اخلاقیات "فضیلت" است، موضوع این است که برای رواقیان "فضیلت" تنها وسیله است... اما باید پرسید آرامش خاطری که با دست کشیدن از خواست های زیاده از حد به دست می آید چیست؟ "خواست" و اراده از پای نمی ایستد و دائم می طلبد. از این رو تحصیل آرامش خاطر دائم، و خوشبختی رواقی بعید به نظر می رسد. مگر آنکه خواست یکسره نابود گردد... که با اطمینان می توان گفت که این منظور رواقیان نبوده است!

فیلسوف رواقی خود را به امور بیرونی مشغول میکند یا درونی؟

اکثر انسانها چون سود و زیان را از بیرون متوجه خود میبینند نتیجه میگیرند که باید به مسایل بیرونی پرداخت. اما بنظر اپیکتتوس ، فیلسوف رواقی دقیقا خلاف این کار را میکند و سود و زیان را از درون خودش میداند ، موهبت های جهان بیرون را رها میکند تا به آرامش و سکوت برسد.

اپیکتتوس تاکید میکند که جمع بین احساس خوشبختی و آرزوی چیزی که نداریم ، محال است .

اپیکتتوس میگوید: (( برای رسیدن به چیزی که طالبش هستیم راه بهتری هم هست. باید "سعی کنیم" چیزهایی را طلب کنیم که رسیدن به آنها ممکن است و مطمئن هستیم که رسیدن به آنها شدنی است.))

بطور مثال زندگی جاویدان محال است یا ازدست ندادن عزیزان محال است - اما رسیدن به دانایی بیشتر ممکن است یا دست یافتن به سلامتی ممکن است....

اکثر مردم برای رضایت بیشتر سعی در تغییر جهان اطراف خود دارند که محال است و اپیکتتوس توصیه میکند برای رسیدن به رضایت خاطر بهتر است خودمان را تغییر دهیم یا به تعبیر بهتر خواسته هایمان را تغییر دهیم.

اپیکتتوس میگوید باید مهمترین میل و خواسته مان این باشد که با میل به رسیدن به امور محال سرخورده نشویم. تمام توانتان را برای پاک کردن چنین میلی از ذهن بکار بگیرید.به عقیده فیلسوفان رواقی با این کار شکست ناپذیر می شویم.

راهکار رواقیون در مقابله با اندوه

قطعا همه انسانها با رنج از دست دادن عزیزان مواجه میشوند. برخی والدین در غم از دست دادن فرزندشان از لحاظ عاطفی ویران می شوند. مدتها بی وقفه اشک میریزند و دست و دلشان به کار نمی آید.

راهکار رواقیون برای غم از دست دادن عزیزان چیست؟

شاید مطالب زیر کمی مانند "درآمدن نفس از جای گرم" باشد ولی به یاد داشته باشید رواقیونی که این توصیه ها را دارند حرفشان از سر تجربه است.

اول اینکه باید درک کنیم که غم و اندوه احساساتی غیر ارادی هستند. مثل واکنش به وقتی صدای مهیبی می شنویم و از جا می پریم. وقتی هم که خبر مرگ عزیزی را می شنویم بی اختیار غرق در اندوه می شویم.

نخستین راهکار، اندیشیدن به اتفاقات ناگوار است. باید از قبل به مرگ عزیزانمان می اندیشیدیم تا ازدست دادنشان ضربه روحی سنگینی بر ما وارد نکند. اگر از قبل به مرگ عزیزان بیندیشیم از بودن در کنارشان بیشترین لذت را میبریم و در نتیجه از دست دادنشان افسوس کاهایی را که می توانستیم در کنارشان انجام دهیم، نمی خوریم.

اندیشیدن به اتفاقات ناگوار به فرونشاندن اندوه نیز کمک می کند. مثلا سنکا به مارکیا که فرزندش را از دست داده توصیه می کند بجای غصه خوردن برای شادیهای ازدست رفته آینده درکنار فرزندش، به این فکر کند که اگر هرگز فرصت لذت بردن از فرزندش را نمی داشت، امروز حال و روزش از این هم نزار تر بود. پس بجای سوگواری از دست دادن، شکرگزار همین فرصت با او بودن باشد.

سنکا به پولوبیوس توصیه میکند که عقل بهترین سلاح در برابر غم است. (( مگر عقل اشک ما را بند آورد، واگر نه تقدیر را سر این کار نیست. )) استدلال سنکا بدین صورت است که می گوید مساله از دو حال خارج نیست : یا برادر ازدست رفته پولوبیوس، اشک و ماتم او را می پسندد یا خیر. اگر از رنج کشیدن پولوبیوس خوشحال است که در این صورت چنین شخصی ارزش اشک ریختن ندارد و پولوبیوس باید دست از گریه کردن برای او بردارد ، و اگر راضی به رنج پولوبیوس نمیشد در این صورت، اگر پولوبیوس برادرش را دوست دارد نیز باید دست از گریستن بردارد.

استدلال دیگر سنکا نیز این است که چون برادر پولوبیوس از دنیا رفته، از غم و اندوه ذاتی دنیا رها شده است و این چیز خوبی است و درنتیجه دیوانگی است که پولوبیوس همینطور به شیون ادامه دهد.

البته در مواردی که مخاطب دچار غم و اندوه بسیار شدید است ممکن است چنین حرفهایی برای سرعقل آوردن او جواب ندهد چون عواطف شدیدا بر عقل غلبه پیدا کرده است. اما تلاش برای سر عقل آوردن چنین شخصی حداقل یک فایده دارد و آن اینکه فرد متوجه میشود تا چه حد عقل و منطقش اسیر عواطف است.

اگر در بچه‌های کوچک دقت کرده باشید، شادی عمیق و بی حدوحصری را دیدید. کم میخوابن و انرژی زیادی رو صرف شادی در محیط اطراف میکنند. شاید یک علت این امر تازگی داشتن و حیرت انگیز بودن جهان برای اونهاست. بچه‌ها هنوز با مکانیزم زندگی ما بزرگسالها آشنا نیستن و احتمالا گمان می کنند چیزهایی که امروز دارند ممکن است فردا بطور مرموزی ناپدید شود.

با بزرگتر شدن بچه‌ها، دلزده تر و بی حوصله تر می شوند. در نوجوانی به همه‌چیزو همه کس عادت کرده اند. این موقع است که شروع میکنند به غر زدن درباره زندگی، خانه، والدین و خواهر و برادرهایشان و متاسفانه اکثرا تبدیل به انسانهایی می شوند که نه فقط توان لذت بردن از دنیا را ندارند بلکه به این حس افتخار هم می کنند. در این وقت اکثرا دارای لیستی بلند بالا از چیزهایی هستند که دوست ندارند و در آرزوی تغییر آن هستند مثل شغل و همسر و فرزندان و ماشین و خانه تا وزن و رنگ مو و شکل نافشان.

گاهی مصیبتی از راه میرسد و کمی این افراد را از دلزدگی در می آورد. زلزله می شود و خانه خراب شده و مجبور میشوند در چادر زندگی کنند. این گونه حوادث ناگوارند ولی یک جنبه مثبتش این است که بازماندگان قدر چیزهایی که برایشان باقی مانده را می دانند. تا پیش از انفاق ناگوار مثل خوابگردها زندگی میکردند و اکنون خوش و شکرگزارانه زندگی میکنند. مریضی ای از راه میرسد و تا پیش از آن اصلا آسمان شب را نگاه نمیکردند اما حالا ساعت ها به ستارگان شب خیره می شوند.

تحول بر اثر مصیبت عیب هایی دارد:

اول نمی توان مطمئن بود که مصیبت خواهد آمد. خیلی از آدمها زندگی بدون مصیبت و درنتیجه بدون لذتی دارند. دوم اینکه همین مصیبت که متحول کننده است ممکن است جانشان را بگیرد. مسافر هواپیمای در حال سقوط ممکن است متحول شده و داشته هایش را ببیند و شکر گذار شود ولی این تحول زیاد طول نمی کشد. سومین ایراد این روش این است که تحول ایجادشده کم کم از بین میرود.

اکثرا کسانی که تا آستانه مرگ رفته اند و جان بدر برده اند معمولا شور زندگی را در درونشان دوباره می یابند مثلا اگر به غروب خورشید بی اعتنا بوده اند اکنون با علاقه آنرا تماشا می کنند یا حس میکنند دلشان لک زده برای گفتگوی صمیمانه با همسرشان که نادیده اش می گرفتند. این افراد تا مدتی اینطورند و بعد کم کم دوباره ملال از راه میرسد. خورشید با شکوه تمام غروب میکند اینها در خانه از برنامه‌های تلویزیون شکایت میکنند.

فکر کردن به اتفاقات ناگوار این عیب ها و هزینه ها را ندارد. لازم نیست منتظر مصیبت باشیم یا مصیبت از راه برسد و به قیمت جانمان تمام شود. فکر کردن به اتفاقات ناگوار جان انسان را نمی گیرد. همچین می توان به دلخواه روزی دو دقیقه به اتفاقات ناگوار اندیشید و اثرش هم از بین نمی رود. بنابراین فکرکردن به اتفاقات ناگوار راه فوق‌العاده ای برای فهمیدن دوباره ارزش زندگی و در نتیجه احیای توان لذت بردن از آن است.

مانطور که در مطلب بالا اشاره شد بعضی ها به ناتوانی از لذت بردن از دنیای اطرافشان افتخار می کنند و این حس خود را نوعی پختگی عاطفی می دانند. فکر میکنند شاد بودن و لذت بردن از دنیای اطراف کار بچگانه ای است یا شاید گمان میکنند لذت نبردن از حیات و جهان مد روز است و نشانه فرهیختگی است.

حتما حرف آن استاد بزرگوار را شنیده اید که در تولد یک سالگی فرزندش گفته بود : فرزندم یک بهار،تابستان، پاییز و زمستان را دیدی، بعد از این همه چیز جهان تکراریست.

اگر نظر اینجور آدم ها را در مورد افراد شاد یا آن رواقی های خوشبین که درمورد یک لیوان معمولی با شگفتی اظهار نظر میکنند، بپرسید به احتمال زیاد می گویند: اینجور آدم ها احمق اند. نباید به کم قانع باشند. باید بیشتر و بیشتر بخواهند و تا زمانی که به آن نرسیده‌اند، دست از تلاش برندارند.

باز هم تاکید میکنم رواقی گری اصلا به معنی کلبی مسلکی و فقیرانه زندگی کردن نیست. رواقیون بزرگ اکثرا موفق ترین و ثروتمند ترینهای زمانه شان بودند. مثل سنکا وزیر نرون یا مارکوس اورلیوس امپراتور. نکته اینکه رواقی زیستن و رضایت از داشته ها به معنی شاد بودن در لحظه و در نتیجه انرژی زیاد برای انجام کارها و به دنبال آن خلاقیت و موفقیت است.

بنظر من آنچه واقعا احمقانه است این است که وقتی می توانید با تغییر دیدگاه به راحتی به رضایت خاطر برسید عمرتان را صرف یکجور نارضایتی خود خواسته بکنید یا به اصطلاح شیپور را از سر گشادش بنوازید. اگر دنبال چیزی غیر از رضایت خاطر هستید، مشتاقم بدانم چیست؟ و چه چیزی ارزش فداکردن رضایت خاطر را دارد؟

تکنیک فکر کردن به اتفاقات ناگوار را می توان بصورت معکوس بکار برد.

اپیکتتوس میگوید : فرض کنید خدمتکارتان فنجانی را شکسته است. معمولا از کوره در میروید. یک راه برای جلوگیری از این عصبانیت این است که فرض کنیم در خانه دوستمان هستیم و خدمتکار او فنجانی را شکسته است - احتمالا به نظر ما اتفاق مهمی نیفتاده و ارزش عصبانیت را ندارد . نه تنها عصبانی نمیشدیم بلکه تلاش میکردیم تا دوستمان را آرام کنیم . مثلا میگفتیم : فقط یک فنجان بود و اینطور چیزها اتفاق می افتد.

اپیکتتوس معتقد است با این تفکر فرافکنانه میتوانیم کم اهمیت بودن واقعه را درک کنیم.

این روش را با کمی خلاقیت می توانیم برای خیلی از مسایل بکار ببریم - تصور کنید در خیابان مشغول رانندگی هستید و در ترافیک گیر می افتید - بعد متوجه میشوید علت ترافیک خرابی یا تصادف ماشین ها در جلوی شماست و به همین علت عصبانی می شوید - اگر بصورت معکوس خود را جای راننده خاطی بگذاریم که در حال تجربه شرایط سخت گیر کردن در خیابان است به احتمال قوی عصبانیت مان به احساس دلسوزی تبدیل میشود.

توجه داشته باشید که یک شخص رواقی تمام وقت و زندگی خود را صرف فکر کردن به اتفاقات ناگوار نمیکند - بلکه این یک فکر گذرا و لحظه ایست - که تاثیر عمیق و مهمی دارد.

شاید انتقاد کنید که اگر به چیزی دلبستگی نداشته باشیم ازدست دادنش هم آزارمان نمیدهد اما فکر کردن به از دست دادن نعمتهایمان موجب دلبستگی میشود.

آن دو پدر را که قبلا مثال زدم را بخاطر آورید . آن پدری که به از دست دادن فرزندش فکر نمیکرد و در روز شاید متوجه حضور او نبود احتمالا کمتر از پدری که به از دست دادن دخترش فکر می کرد دچار دلبستگی است و در ازدست دادن احتمالی فرزند کمتر باید رنج بکشد.

این بسیار ساده انگارانه است. در صورت فقدان فرزند آن پدری که کمتر به فرزند خودش توجه کرده بود دچار مکانیزم قدرتمند افسوس میشود - درحالی که آن پدر دیگر آمادگی کامل ذهنی برای این مساله داشته و حالا رنج کمتری متحمل می شود.

همین مثال را برای خودتان گسترش دهید - اگر با والدین خود یا همسر خود و دوست خود مشکلی دارید به این مساله فکر کنید که اینها روزی از دست میروند (یا آنها از دنیا میروند یا ما ) و شاید در تمام کاینات هم ندانید کجا را باید برایشان جستجو کنید.

در حقیقت فکر کردن به اتفاقات ناگوار به ما می آموزد از چیزهایی که داریم لذت ببریم بی آنکه به آنها وابسته شویم. این نوع تفکر هم امکان تجربه های لذت بخشمان را افزایش میدهد و هم تداوم و ماندگاری این تجارب بی گزند را بیشتر می کند.

فلسفهرواقیونفلسفه‌ی اخلاقخوشبختیآرامش
نگرشی نو به زندگی با برنا اندیشان این امکان را به شما می دهد تا بتوانید نگاهی حرفه ای به زندگی داشته و با رویکردی نوین برای آینده برنامه ریزی نمایید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید