(بعضی موقعا) انقدر داری درد می کشی که دلت می خواد دردهات تو رو فراموش کنن، که رهات کنن ، که دیگه هیچ وقت پیدات نکنن...
(بعضی موقعا) انقدر خسته ای از آدم های اطرافت که هم دلت می خواد فراموششون کنی و هم به مرحله ای رسوندنت که می خوای اونا هم فراموشت کنن ! که دست از سرت بر دارن ، که دیگه نشناسنت ...
بری یه جایی دور از همه با اسم جدید با چهره جدید با آدمهای جدید یه زندگی جدید رو شروع کنی...
و
(بعضی موقعا) آلزایمر چه نعمت بزرگی محسوب می شه! چه برای اونی که فراموش می کنه و چه برای اونی که فراموش می شه...