امروزم گذشت یه روز دیگه از دفتر زندگیم. روز به روز که میگذره میفهمم چقدر سخته آدم بخواد خودش باشه. چقدرررر سخته به بقیه بفهمونی که میشه آدما مدل های مختلفی زندگی کنن و همه مثل هم نباشن. یه مدته که من دارم به سبک خودم زندگی میکنم و خیلی توجه نمیکنم به اینکه بقیه ازم چی میخوان نمیگم اصلا توجه نمیکنم میگم خیلی توجه نمیکنم چونکه واقعا یه جاهایی میوفتم تو رودربایستی. یه جورایی بعضی وقتا خسته میشم از اینکه من مثل بقیه نیستم. دلم میخواست منم مثل همه باشم و از اون مدل راضی باشم ولی الان اصلا نمیتونم کاری رو بکنم که خودم بهش اعتقادی ندارم. میدونم با این کار تعداد آدمای زندگیمو پایین میارم ولی فکر میکنم اونایی که کنارم میمونن آدمای واقعی زندگیم باشن. بعضی وقتا میدونم پشت سرم حرف میزنن یا نگاه های ملالت باره خیلیارو میبینم و در لحظه یکم اذیتم میکنه ولی بعدش میگم همینه که هست. من همین گوهم یا دوستم دارین یا ندارین دیگه...