دروغ گو شده است. بی مبالات و سر به هوا هر کاری دلش بگوید میکند. انگار کن در عالمِ ذهنی خود غرق رویاهایش شده باشد و در آن دنیای خود ساخته اش قوانین همان طوری خلق شده که او میخواد.
سخت است هم زمان در دو دنیا دست و پا زدن. یکی دنیای واقعی پیرامون و دیگری دنیای ساخته شده در ذهنت. حالا تو میتوانی به من بگویی کدامشان حقیقت است؟ خود واقعی و حقیقیمان را دقیقا در کجا بروز میدهیم. در ذهنمان یا در مقابل دیگران؟ کدام دنیا تظاهر ندارد؟ در گدام دنیا دروغ و دورویی معنایی ندارد؟ و در آخر اینکه در کدام دنیا میتوانی خود خود واقعی ات باشی؟ خود بدون سانسورت. خود آزاد از هر باید و نبایدی. چه ترکیب سخت و تلخی:^باید و نباید^
گاهی فکر میکنم چه کسی از روز اول این ها را مشخص کرد؟ احتمالا برای هر باید و هر نبایدی یک اولین باری بوده است که کم کم آنقدر تکرار شده تا تبدیل شده به قانون یا هنجار یا همان باید و نباید.
این روزها خیلی دلم میخواد بروم و فرار کنم از همه ی این قانون های پوچ و بی معنی. اما وقتی به رفتن فکر میکنم تنها یک موصوع ذهنم را می آشوبد: اگر خسته شدم و خواستم برگردم آیا کسی مرا به یاد خواهد آورد...