پادکست بوکیت
پادکست بوکیت
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

حلقه ی مدفون

حلقه ی مدفون
حلقه ی مدفون

سلام. در این پست پادکست بوکیت متن و موزیک های اپیزود حلقه ی مدفون رو قرار میدیم. پس اگه هنوز اپیزود رو گوش نکردین پیشنهاد میکنم اول بشنوینش....

ضمنا میتونین مارو در کست باکس هم دنبال کنید و بشنوید.

https://anchor.fm/bukitpodcast/episodes/ep-epstre




سلام به اپیزود جدید پادکست بوکیت خوش اومدین. من رامتینم و دعوتتون میکنم به شنیدن حلقه ی مدفون...

موسیقی متن: At dawn-Ever so Blue

سال ها و روزها گذشته بودند و آن زیر بود. زیر سنگ هایی بزرگ و سنگین. سنگ هایی که فشارشان روز به روز بیشتر میشد و سعی میکرد او را کج تر و زشت تر از گذشته کند.سرمای زمستان و گرمای تابستان هرساله را احساس میکرد و می گذراند. حتی کورسوی نوری نبود تا به آن امیدی داشته باشد. بدنش در روزهای بارانی خیس میشد و در شب های برفی یخ میکرد. ولی تنها همین سرد و گرم شدن ها بود که به او امیدی اندک میداد. امیدی اندک برای رهایی از جایی که در آن گیر افتاده بود. در آن همه فشار بدنش روز به روز لطافت سابق را از دست میداد. رنگش عوضش شده بود و سرما و گرمای مدوام خش ها و ترک های کوچک ولی عمیقی بر بدنش ایجاد کرده بود.او سختی های زیادی کشیده بود و مقاوم بود ولی به دنیا نیامده بود که اینگونه در فشاری عظیم دفن شود...

درکنار تمام آن سختی ها، خاطرات گذشته سخت تر و دردناک تر از همیشه بود. چه خاطرات خوش و چه خاطرات غمناک، بدنش را می لرزاند و ضعیف ترش میکرد. هر خاطره برای او حکم سوهانی را داشت که در گذشته تجربه کرده بود. هر ثانیه که میگذشت، رطوبت همیشگی که حس میکرد، فشاری که هر روز بیشتر و امیدی که کمرنگ تر میشد او را تشویق به خودکشی میکرد. ولی همان خاطرات دردناکی که پوست رنگین بدنش را از او جدا میکرد، به او اجازه خودکشی نمیداد.

موسیقی:Fragile-Ian Wong
موسیقی متن:Isla De Flores-Berlioz

هر روز که از عمر حلقه ی پیر و فرتوت میگذشت، تقلاهایش کم و کمتر از گذشته میشد. هر چه بیشتر در آن فضای خفه ایی که مدت زیادی در آن گیر افتاده بود تلاش میکرد، بدنش آسیب پذیرتر و از رویایش دور و دورتر میشد.سنگ های خشن هم ذره ای جم نمیخوردند و از اینکه حلقه ایی چنان ارزشمند را در زندان خود داشتند خوشحال بودند. کمر حلقه زیر بار خشونت های آن زندان روز به روز خم تر میشد. خاک هایی که فضا را پوشانده بودند راه تنفس حلقه را بسته و او را از حقوق اولیه اش محروم کرده بودند. گاهی مورچه ایی یا ریشه درختی به زندان او نفوذ میکردند و راهی برای او باز میکردند ولی او جایی برای رفتن نداشت. ارزش او به قیمتش نبود. او زمانی معنا و ارزش داشت که متعلق به کسی باشد.در زیر این آوار خاک و شن و سنگ، تعلقی به انگشتی نداشت. او دیگر معنای زندگی اش را از دست داده بود و تنها امیدی واهی او را زنده میداشت. شاید همانند ما انسان ها....که همین حالا نیز شاید معنای زندگی را از دست داده ایم اما امیدی به آینده ایی نامعلوم همچنان زنده نگهمان داشته است....

موسیقی: Variante Alta-Flavio Apicella
موسیقی متن:La Fleur-Blithe Youth

شبی سرد و سوزناک پس از ماه ها گرمای طاقت فرسا فرا رسید. بدنش دیگر طاقت زندگی را نداشت. دیگر تنها خاطرات بود که برایش باقی مانده بود.امیدهایش نیز همانند او درحال مردن بودند. همانطور که شب ظالمانه می گذشت و هوا استخوان سوز تر از قبل میشد یاد خاطرات گذشته اش افتاد.

آن روزی که پسر و دختری جوان و شاداب وارد مغازه جواهرفروشی شدند. حلقه های زیادی را تماشا کردند ولی در نهایت دختر جوان او را در صف بلند حلقه های خوش لعاب پسندید. چندماهی بود در ویترین آن مغازه به انتظار نشسته بود. ولی حال زمانش رسیده بود. زمان آن بود که بر انگشت زیبا و لطیف دختر جوان فرو رود و سال های سال نماد عشق و وفاداری او به همسرش باشد.....

اما امشب،سال ها از آن زندگی گذشته است. حلقه، همانطور که در هجوم شب و سنگ و سرما سعی دارد چشمانش را ببندد، یاد اشکی می افتد. اشکی که چندسال پیش آن دختر هنگام دفن او در زیر سنگ ها ریخته بود... شاید رطوبتی که همیشه حلقه حس میکرد به خاطر آن قطره اشکی بود که تا به امروز از بین نرفته است... شاید روزی دختر برگردد و لااقل جسم مرده و بی حس حلقه را بازیابد....

موسیقی ابتدا و انتهای: Pollux-S.A.Karl

امیدوارم از این اپیزود لذت برده باشید (: با کامنت و لایکتون بهمون فیدبک بدین.

تا اپیزود بعدی خدانگهدار...

بوکیتپادکستموسیقی بیکلامداستانادبیات
گاهی اوقات لیوان سفالی را برمیدارم، چای یا دمنوشی می ریزم. سپس موسیقی پخش میکنم. موسیقی ای از جنس بی کلام. وآنگاه گم می شوم در دنیای ادبیات و داستان.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید