کار کردن فقط تلاش برای گذران زندگی نیست؛ گاهی جایی است که خودمان را در آن پیدا میکنیم. هر صبح که به سمت محل کار میرویم، انگار بخشی از وجودمان را به چالش میکشیم: آیا امروز میتوانم بهتر باشم؟ آیا آنچه انجام میدهم ارزشی فراتر از پول دارد؟ کار، یک مکالمه خاموش بین ما و جهان است؛ تلاشی برای اینکه به دنیا بگوییم: “من اینجا هستم و چیزی برای ارائه دارم.” حتی در روزهایی که خستهایم، در میان تکرارها و دشواریها، ردپای یک معنا پنهان است. شاید کار کردن، همان روشی باشد که زندگی از ما میخواهد هر روز کمی بیشتر شبیه چیزی شویم که قرار است باشیم.
«نگاهی روانشناختی به یکی از بنیادیترین پرسشهای زندگی»
کار کردن یکی از اجزای جداییناپذیر زندگی انسانهاست. اما چرا کار میکنیم؟ آیا صرفاً برای تأمین نیازهای اقتصادی است، یا دلایل عمیقتری در روان ما نهفته است؟ پاسخ به این سؤال، دریچهای به دنیای انگیزههای انسانی باز میکند و نشان میدهد که کار چگونه هویت ما را میسازد.
از دیدگاه ویکتور فرانکل، روانپزشک و بنیانگذار مکتب لوگوتراپی، انسانها موجوداتی هستند که به دنبال معنا میگردند. کار، یکی از اصلیترین راههای دستیابی به معنا در زندگی است. برای بسیاری از ما، شغل نه فقط منبع درآمد، بلکه بازتابی از ارزشها، علایق و توانمندیهای ماست.
به طور مثال یک معلم نه فقط برای حقوق، بلکه برای لذت یاد دادن و تغییر زندگی دانشآموزانش کار میکند.
اریک اریکسون، روانشناس مشهور، در نظریه مراحل رشد روانی-اجتماعی خود، به مرحلهای اشاره میکند که افراد باید بین بهرهوری و رکود یکی را انتخاب کنند. کار کردن به ما کمک میکند حس مفید بودن داشته باشیم و هویتی برای خود بسازیم.
فرضیه: افرادی که در حرفه خود احساس موفقیت میکنند، هویت شخصی قویتری دارند و کمتر دچار بحرانهای وجودی میشوند.
نظریه “نیازهای سهگانه” دیوید مککللند به اهمیت تعلق اجتماعی اشاره دارد. محیط کار، فضایی برای ارتباطات انسانی است که نیاز ما به تعامل، همکاری و دوستیابی را برآورده میکند.
مثال: کارمندی که هر روز منتظر صحبت با همکارش در زمان ناهار است، از تعاملات اجتماعی انرژی میگیرد، حتی اگر شغلش دشوار باشد.
آبراهام مازلو در هرم نیازهای خود، خودتحققبخشی را در بالاترین سطح نیازهای انسانی قرار میدهد. کار کردن به ما امکان میدهد مهارتهایمان را به کار گیریم، خلاقیت خود را نشان دهیم و به بهترین نسخه خود تبدیل شویم.
فرضیه: افرادی که در شغل خود احساس خلاقیت و رشد میکنند، به طور کلی شادتر و راضیتر از زندگی هستند.
نیاز به امنیت، دومین سطح از هرم مازلو است. درآمد حاصل از کار، به ما حس ثبات و امنیت میدهد و اضطرابهای مرتبط با تأمین نیازهای اولیه را کاهش میدهد.
مثال: فردی که شغل پایداری دارد، کمتر درگیر استرسهای مالی و بیشتر درگیر برنامهریزی برای آینده است.
تئوری جریان (Flow) که توسط میهالی چیکسنتمیهای ارائه شده، نشان میدهد که انسانها در فعالیتهایی که تعادل بین چالش و توانایی ایجاد میکنند، به بیشترین سطح رضایت دست مییابند. کار کردن میتواند چنین تجربهای را فراهم کند.
مثال: یک برنامهنویس زمانی که روی حل یک مسئله پیچیده کار میکند، در حالت جریان قرار میگیرد و احساس رضایت عمیقی تجربه میکند.
دلایل کار کردن بسیار فراتر از نیاز مالی است. ما کار میکنیم تا معنا پیدا کنیم، با دیگران ارتباط برقرار کنیم، خود را بشناسیم و به رشد برسیم. کار کردن بخشی از سفر انسان به سوی تحقق پتانسیلهایش است و نقش کلیدی در سلامت روان و رضایت از زندگی ایفا میکند.
برای اینکه از کار خود لذت ببریم، باید به دنبال شغلی باشیم که با ارزشها، تواناییها و علایق ما هماهنگ باشد. اگرچه تمام شغلها کامل نیستند، اما با تغییر نگرش و یافتن معنا در کار، میتوانیم آن را به تجربهای مثبت تبدیل کنیم.
شما چرا کار میکنید؟ پاسخ شما شاید کلید اصلی رضایت از زندگی باشد.