تا حالا شده کسی به تو بگوید چیزی را «باور کن» و تو نتوانی؟ یا برعکس، چیزی را بیچونوچرا باور داشته باشی، اما بعد بفهمی که اصلاً درست نبوده؟ باورها همهجا هستند، از این که «زمین گرد است» تا این که «اگر آینه شب بشکند، بدشانسی میآورد!» ولی این باورها از کجا میآیند؟ چرا بعضی از آنها بهسادگی در ذهن ما جا خوش میکنند و بعضی دیگر هرچقدر هم که منطقی باشند، باز سخت است که بپذیریمشان؟ در این مطلب، با سفری به دنیای علوم شناختی و روانشناسی، پرده از راز باورها برمیداریم!
به زبان ساده، باور یعنی چیزی که فکر میکنیم درست است. ولی پشت این تعریف ساده، دنیایی از فرآیندهای پیچیده شناختی، اجتماعی و احساسی نهفته است. باورها از جنس فکر نیستند، بلکه احساس و هویت ما را هم شکل میدهند. مثلاً اگر باور داشته باشی که «من آدم باهوشی هستم»، این فقط یک فکر نیست، بلکه روی عملکرد، اعتمادبهنفس و حتی آیندهات اثر میگذارد.
در علوم شناختی، باورها بهعنوان مدلهای ذهنی ما از جهان تعریف میشوند. ذهن ما برای این که بتواند با دنیای اطراف کنار بیاید، مجبور است یکسری چارچوبهای فکری بسازد و به آنها پایبند باشد. این چارچوبها همان باورهای ما هستند.
باورهای ما از ترکیب چندین منبع ساخته میشوند:
۱. تجربه شخصی: باورهای حاصل از زندگی
ذهن ما مثل یک کامپیوتر نیست که اطلاعات خام را پردازش کند؛ بلکه آنها را از دریچه احساسات و تجربیاتمان فیلتر میکند. مثلاً اگر یکبار سگی تو را گاز بگیرد، ممکن است باور کنی که «همه سگها خطرناکاند»، حتی اگر دهها نفر خلافش را به تو بگویند.
۲. جامعه و فرهنگ: میراث نیاکان
ما بسیاری از باورهایمان را از اطرافیان و فرهنگمان به ارث میبریم. مثلاً این که «چای حال آدم را خوب میکند» شاید علمی نباشد، اما چون در فرهنگ ما جا افتاده، خیلی از ما بدون شک آن را باور داریم.
۳. مغز و سازوکارهای شناختی: ذهن، این تنبل دوستداشتنی!
مغز ما طوری طراحی شده که انرژی را ذخیره کند. به همین دلیل، بهجای این که هر چیزی را از صفر تحلیل کند، از الگوهای از پیشساختهشده استفاده میکند. این همان دلیلی است که گاهی باعث میشود به چیزهایی که شواهدی ندارند، راحتتر باور کنیم (مثلاً «فال قهوه سرنوشت را پیشبینی میکند!»).
۴. هیجانات و احساسات: وقتی باورها منطقی نیستند
خیلی وقتها باورهای ما نه بر اساس منطق، بلکه بر اساس احساسات شکل میگیرند. مثلاً وقتی کسی را خیلی دوست داریم، شاید حاضر نباشیم باور کنیم که او ممکن است ما را فریب داده باشد، حتی اگر شواهد روشنی وجود داشته باشد.
تا حالا شده که کسی بخواهد تو را قانع کند که اشتباه میکنی، ولی هرچه توضیح میدهد، تو بیشتر به باور خودت میچسبی؟ این پدیده در روانشناسی «اثر واکنشپذیری» (Backfire Effect) نام دارد. وقتی باورهای ما به چالش کشیده میشوند، مغز بهجای پذیرش اطلاعات جدید، از باورهای قبلیاش شدیدتر دفاع میکند!
• هویت و باورها درهمتنیدهاند: اگر باوری جزئی از هویت ما باشد (مثلاً «من آدم مهربانی هستم»)، تغییر آن برایمان دردناک خواهد بود.
• تأییدطلبی شناختی: ما معمولاً اطلاعاتی را انتخاب میکنیم که باورهای فعلیمان را تأیید کنند و اطلاعات مخالف را نادیده میگیریم. (مثلاً اگر باور داشته باشیم که «سیگار ضرری ندارد»، به مقالههایی که میگویند ضرر دارد، توجه نمیکنیم!)
• عادت ذهنی: باورهای قدیمی مثل اتوبانهای ذهنی هستند؛ وقتی سالها از یک مسیر فکری عبور کردهایم، تغییر جهت دادن سخت است.
باورهای ما میتوانند مفید یا مضر باشند، اما این که آنها را «خوب» یا «بد» بدانیم، بستگی به موقعیت دارد.
• «من میتوانم تغییر کنم و رشد کنم.» → باعث انگیزه و پیشرفت میشود.
• «همه آدمها شایسته احتراماند.» → به روابط سالمتر کمک میکند.
• «اگر شکست بخورم، یعنی بیارزشم.» → باعث ترس از تلاش و افسردگی میشود.
• «همیشه حق با من است.» → مانع یادگیری و رشد میشود.
البته بعضی از باورها میتوانند در یک شرایط خاص خوب باشند، اما در شرایط دیگر مضر شوند. مثلاً اعتماد به دیگران معمولاً چیز خوبی است، اما اگر بیشازحد باشد، ممکن است باعث شود در دام افراد سوءاستفادهگر بیفتیم.
اگر میخواهی باورهای مفید را تقویت کنی و باورهای ناکارآمد را تغییر دهی، این روشها میتوانند کمک کنند:
۱. به چالش کشیدن باورها
هر از گاهی از خودت بپرس: «چرا این را باور دارم؟ آیا شواهدی برایش دارم؟»
۲. پذیرش انعطاف ذهنی
یادگیری این که باورها میتوانند تغییر کنند و این نشانه ضعف نیست، بلکه نشانه رشد است.
۳. قرار گرفتن در معرض دیدگاههای مختلف
خواندن کتابها، گفتگو با افراد متفاوت و گوش دادن به استدلالهای مخالف میتواند کمک کند که ذهن بازتری داشته باشیم.
۴. آگاهی از احساسات هنگام دفاع از باورها
اگر متوجه شدی که از یک باور بهشدت دفاع میکنی، لحظهای توقف کن و فکر کن که آیا این دفاع از روی منطق است یا احساسات؟
باورها، پایه و اساس تفکر و رفتارهای ما هستند، اما این به این معنا نیست که آنها غیرقابل تغییرند. شناخت منشأ باورها، درک این که چرا بعضی چیزها را بهراحتی میپذیریم و بعضی چیزها را نه، و یادگیری چگونگی اصلاح باورهای نادرست، میتواند ما را در مسیر رشد و آگاهی قرار دهد. در نهایت، این ما هستیم که تصمیم میگیریم چه چیزی را باور کنیم و چه چیزی را نه—پس چرا آگاهانه انتخاب نکنیم؟