س. اکبری
س. اکبری
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

کتاب بعد از زلزله ؛ چالش ادبیات ژاپن

بسم الله

برای چالش این ماه طاقچه، ژاپن و ادبیاتش:

قبل از این چالش تنها شناختم از ژاپن به وسیله کتاب
سفرنامه یامین پور و از نگاه نهرو در کتاب نگاهی به تاريخ جهان بود.
ژاپن کشوری که ریشه در فرهنگ چینی و هندی دارد اما هرچقدر چینی ها روحیه آرامی دارند ژاپنی ها مبارزند. در دوره ای از تاریخ که غرب به شرق متمایل شد البته نه برای تبادل فرهنگی که برای تجاوز، درهای کشورش را به روی همه بست ولی مقتدرانه دوباره به صحنه برگشت. البته صحنه تجاوز غرب.
برای من ژاپن این کشور شرقی، عجیب رنگ و بوی غربی دارد.
زلزله کوبه سال ۱۹۹۵ با بیش از ۶هزار کشته!
کتاب 'بعد از زلزله' که منظورش همین زلزله کوبه هست از ۶داستان کوتاه تشکیل شده است که شاید بتوان نقطه اشتراک آنها را نگاه به زندگی و چرایی آن دانست.
مرگ و مردن مسئله مهم انسان در همیشه تاریخ بوده و هست اما جهان مدرن امروزی دیگر مثل گذشته دنبال جواب نیست و دوست ندارد به آن فکر کند! بهترین جواب به سوال مرگ پاک کردن صورت مسئله هست و حالا با آمدن زلزله، این گسل در ذهن افراد فعال شده.
مرگ برای آدمهایی که فقط دنیا دارن واقعا وحشتناکه. و زلزله این گسل رو در زندگی شون فعال کرده و اونها را وادار کرده بهش فکر کنن. اما اونها دنبال حقیقت زندگی نیستند!. فقط میخوان یه جوری ازش فرار کنن. همین. بنظرشون این زلزله روی همه چی تاثیر گذاشته حتی آدمهایی که کیلومترها از این شهر دور بودند و فقط صحنه هایی از شهر ویران رو تماشا کردند و مرده و مرگ دیدند.
در بخشی از اولین داستان آمده:
"کِیکو:«ناراحت نمی شین اگر در مورد همسرتون ازتون چیزی بپرسم؟»
«نه.»
«کی رفت؟»
«اِ..م پنج روز بعد از زلزله،یعنی بیشتر از دو هفته اس.»
«رفتنش ربطی به زلزله داشت؟»
کومورا سرش را تکان داد.«احتمالا نه، فکرنمی کنم.»
شیمائو کمی سر خود را کج کرد.«هنوز شک دارم که چیزی به این مسئله ارتباط نداشته باشه.»
کِیکو:«آره،باورش مشکله.»"
۶ داستان:
بشقاب پرنده در کوشیرو
منظره ای با اتو چدنی
تایلند
قورباغه ی عظیم توکیو را نجات می دهد
شیرینی عسلی

فرقی نمیکند یه آدم معمولی با شغل و زندکی معمولی هستی یا یه پزشک پولدار و یا یه نویسنده، زن یا مرد جوابت به چیستی زندگی و مرگ، جواب کاملی نیستکه اقناعت کنه و تو بدون هدف زتدگی میکنی. پوچی و پوچی و پوچی.

در بخشی از یکی از داستانها می خوانیم:

"وقتی غروب به هتلش بازگشت تصاویر خانه‌های ویران شده و ستونی از دود سیاه را نشان می‌دهد که درست مانند صحنه های بعد از بمباران بود. چون گوینده به زبان اسپانیایی صحبت می کرد مدتی طول کشید تا جونپِی متوجه شود کدام شهر را تماشا می‌کند، اما باید شهر کوبه بوده باشد چندین مکان آشنا به چشمش خورد. بزرگراهی که از آشیا می گذشت کاملاً منهدم شده بود. عکاسش سوال کرد،
«تو از شهر کوبه هستی، مگه نه؟»
«دقیقا درست گفتی. آره»
اما جونپِی سعی نکرده پدر مادرش تلفن کند. اختلاف چنان عمیق و طولانی بود که امیدی برای آشتی باقی نمی گذاشت. او به توکیو بازگشت. زندگی طبیعت را از سر گرفت. هرگز تلویزیون روشن نکرد، و به ندرت به روزنامه‌ نگاه می‌کرد. هر وقت کسی نام زلزله را می برد ناراحت"می‌شد. بازتاب گذشته را مدت‌ها پیش فراموش.
کرده بود... .
این فاجعه مهلک و عظیم بخشی از جوانب زندگی اش را تغییر داده است. جونپِی کاملاً احساس تنهایی کرد. به خود گفت،«من ریشه و بنیاد ندارم و دیگر چیزی برایم مهم نیست.»"
گویا چیزی از باورهای شرقی و خانواده دوستی شرقی در ژاپن نیست! حداقل در دید این نویسنده این چیزها دیده نمی شود.

https://taaghche.com/book/4094
ژاپنداستان کوتاهچالش کتابخوانی طاقچهمرگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید